صفحه نویسنده
یکشنبه | 21 مهر 1392 | 13 اکتبر 2013 | سال دوم | شماره 332
بهمن به مرخصی آمد، این یعنی بعد از سه سال و اندی من و بهمن هم زمان در خانه هستیم.در این چند سال آنها ما را به صورت معکوس زندانی و آزاد کرده بودند، من در زندان بودم که به بهمن مرخصی دادند، بهمن را دوباره به زندان بازگرداندند که من آزاد شدم و حالا در این جند سال برای اولین بار این فرصت...
یکشنبه | 31 شهریور 1392 | 22 سپتامبر 2013 | سال دوم | شماره 320
در روزهاى گذشته یازده زندانی سیاسی با استفاده از حق قانونی آزادی مشروط آزاد شده اند.آزادی شان شادی آور بود و بسیاری از ما را خوشحال کرد.بسیاری از آنها در روزها یا ماههای پایان محکومیت خود بودند.
کمی که از خوشحالی اولیه گذشت، انگار غمی بزرگ قلبم را چنگ زد، یادم افتاد برخی از زندانی...
چهارشنبه | 20 دی 1391 | 9 ژانویه 2013 | سال اول | شماره 162
باران، باز باران. باران، سیل آسا بر شیشهها میکوبد. یکسره باران میبارد. برخورد قطرههای تند باران بر سقف شیروانی بند، صدایش را مضاعف میکند.
صدای برخورد باران با شیشه، همچون ترانهای میشود، ترانهای که هواییام میکند و مرا با خودش به آن سوی دیوارهای بلند این زندان بزرگ...
سه شنبه | 21 آذر 1391 | 11 دسامبر 2012 | سال اول | شماره 143
وقتی یکی از زندانبانها، نام مهسا امر آبادی، فاران حسامی و لوا خانجانی را برای ملاقات با بستگانشان (همسر یا برادر) میخوانند، تقریبا همه زندانیهای بند زنان منتظرند که نام من را هم بخواند اما زندانبان میگوید که منتظر نباشید همه ی نامها فقط همین بود. سوال های پی در پی دوستان...
دوشنبه | ۱۹ تیر ۱۳۹۱ | 9 جولای 2012 | سال اول | شماره 39
ژیلا بنی یعقوب، روزنامه نگار، هجدهم تیر ماه و لحظات و روزهای پس از حملۀ ماموران گارد و نیروهای انصار حزب الله (لباس شخصی ها) را در وبلاگ خود چنین بازخوانی می کند:
سحرگاه هجدهم تیرماه كه نیروهای سیاهپوش به خوابگاه دانشجویان یورش میبردند و دانشجویان را از خواب بیدار میكردند...
سه شنبه | ۲ خرداد ۱۳۹۱ | 22 می 2012 | سال اول | شماره 8
باز هم شب تولد تو، بدون تو… باز هم تو در بند ۳۵۰ اوین و من در خانه کوچک مان صفحه ی سفید را روی لب تابم سیاه میکنم تا برای تو بنویسم؛ برای تو که آخرین تولدت را وقتی در کنار هم جشن گرفتیم، چند روز بعدش پس از یک مرخصی دوباره تو را به اوین فراخواندند بدون اینکه حتی بتوانی از کادوهایی...