
این اتفاق [واکنش به مرگ مرتضى پاشایى] در جامعهی ایرانی ما؛ طبیعتا ریشههای سیاسی، اجتماعی، اقتصادی، فرهنگی و حتی روانشناختی و روانی دارد. اصلا بیحساب و آنی نبوده. اینطور نبوده که بیهیچ منطقی ظهور کرده باشد و به سادگی هم تمام شود. دلیلم برای این ادعا این است که این واکنش اجتماعی؛ فراگیری گستردهای داشته که مختص یک تیپ خاص نبود. کسانی که وارد این جریان شدند؛ اقشار متفاوتی بودند. اما باید قبول کرد که قبل از اینکه این اتفاق بیافتد؛ این هنرمند، شناخته شده بود. درنتیجه این جریان از یک فضای مبهم بیرون نیامده. او مخاطبانی داشت که کارهایش را دنبال میکردند.
جامعه ایران امروز طوریست که اهالی فرهنگ آن بیش از هر بخش دیگری مورد اهمیت هستند و امور هنری و فرهنگی؛ اهمیت بیشتری نسبت به مسایل سیاسی پیدا کرده. البته اگر علم و ادبیات و دین و موسیقی را هم از زیرمجموعههای این بخش بدانیم، فرهنگ هم صاحب سطوح مختلفی میشود. پس موسیقی اساسا در ایران مهم بوده و مهمتر هم شده. با اینکه علم هم در ایران مهم است و ما عده کثیری را در این رشته داریم اما نکتهای که امروز برای ما مهم است؛ نجوا کردن است. ما مدام نجوا و مرور میکنیم. درواقع نجواگرى، امری فرهنگیست. گرچه اساس این مسئله در جاهایی به نقد و اعتراض برمیگردد و بعضی جاها به نق زدن.
مردم ما در بین مفاهیمی چون نجوا کردن؛ نق زدن؛ زمزمه کردن؛ نقد کردن و اعتراض کردن درحال رفت و برگشت هستند. یک انسان غربی گوش میکند و واکنش نشان میدهد و درواقع متحیر است اما انسان ایرانی مدام نق میزند؛ نجوا میکند؛ زمزمه میکند؛ جاهایی هم نقد میکند و در شرایطی خاص اعتراض. باید باور کرد که ایرانیان عموما مردم اعتراضگری نیستند بلکه بیشتر نق میزنند و نجوا میکنند.
نق زدن در واکنش به مناسبتهای اجتماعی انجام میشود. از داخل خانه شروع میشود و تا مسائل اقتصادی و سیاسی ادامه پیدا میکند. وقتی میگویید ایرانیان؛ مردمی فرهنگی هستند و ادبیات و اخلاق و دین برایشان اهمیت دارد؛ واقعا همینطور است. نگاه کنید که همهی مسئولان سیاسی؛ متهم اخلاقی هستند؛ بعد متهم سیاسی و مالی درنهایت متهم خانوادگی. این مسئله تبدیل شده به یک نجواگری و مدام تکرار کردن. چیزی که این نکته را در ایران عملی میکند؛ موسیقی است نه رمان و قصه و شعر چراکه دچار گرفتاریهای بسیاری شده. در رمان خیلی قدرتمند نبودیم و نتوانستیم تولیداتی کنیم که مردم از این طریق نجواگری کنند.
در شعر هم انتقال شعر کلاسیک و سنتیمان به شعر مدرن دچار انقطاع شده و نتوانستیم این پیوند را ایجاد کنیم یعنی شعرای قدرتمندی که پای قدرتمندی در سنت و مدرنیته داشته باشند و بتوانند به هر دو ارج بنهند و سبکهای جدیدی را تولید کنند اما در موسیقی تنوع و گوناگونیای وجود دارد که موجب شده کسانی که در این حوزه زیست میکنند درعین حال که گوش به موسیقی سنتی و کلاسیک ایرانی دارند؛ بیانشان به موسیقی پاپ باشد یا بلعکس. این باز شدن موسیقی در فضای جامعه ایرانی به معنای عاماش یک میدان و دامنهی گسترده ایجاد کرده. شما نمیتوانید ببینید که ایرانی؛ موسیقی گوش نمیدهد اما هرکس؛ نوعی از موسیقی را میپسندد. کسی به پاپ قبل از انقلاب گوش میدهد؛ دیگری به پاپ بعداز انقلاب؛ بعضی به موسیقی زیرزمینی؛ عدهای موسیقی کلاسیک و سنتی و حتی مداحی که خودش نوعی موسیقیست. پس همه در ایران موسیقی مصرف میکنند. درحالیکه همهی مردم روزنامه یا کتاب نمیخوانند یا به سینما نمیروند. از اولین موسیقی ثبت شدهی دلکش و مهوش تا موسیقی دههی ۸۰ و ۹۰، مردم همچنان موسیقی را دنبال میکنند. یک بازار گسترده شکل گرفته که مذهبی و غیرمذهبی، رادیکال و غیررادیکال، پنهان و آشکار با این موسیقی مشغول نجواگری هستند.
[...] چون موسیقی یک فضای غیرشخصی دارد و انتخاب فردی و فردیت در آن بسیار بالاست و آدمها میتوانند شخصی از آن استفاده کنند. با گستردگی فضای مجازی و رسانههای جدید، دسترسی به هر نوع موسیقیی در ایران فراهم شده.
یادم هست که قبل از انقلاب برای پیدا کردن یک موسیقی باید به هزاران جا سرمیزدیم تا یک نوار تهیه کنیم. اما امروز فرد در جامعهی ایرانی قدرت استفاده پیدا کرده درصورتیکه علم بسیار معطوف به سازمان است و سلسله مراتب سختی دارد. درمورد مسائل دیگر هم مشکلاتی همینگونه وجود دارد ولی موسیقی؛ جهان آزادتری دارد و آدمها هم مستقلترند.
برخلاف انتظاری که ما از جامعهی ایرانی داشتیم؛ موسیقی به اولین میدان اثرگذاری و مصرف تبدیل شده است. موسیقی در خانوادههای مذهبی و غیرمذهبی و قشر بالا و پایین جامعه جاری و ساریست. تمام این اتفاقات به این دلیل است که انسان ایرانی به ساحت نجواگری رسیده.
از مظلومیت تا “تیپ” اجرا
[دیگر] اینکه؛ مفهومی در ایران وجود دارد به نام مظلوم. یک مفهوم بیمار. سرطان باعث شد که جامعه نگاهش بیشتر به پاشایی معطوف شود. بطور مثال کسانی که در زندان هستند یا خارج کشورند؛ بیشتر دیده میشوند. اینهم ناشی از مسئله غربت و مظلومیت است.
نکته [بعدى] تیپ این آدم است. او به لحاظ تیپیک؛ بسیار استثنایی بود. در لباس پوشیدن و اجرا کردن بسیار خاص بود. این مسئله مردم را دعوت به تمایز میکند.
آیا باوجود این مسائل جامعه اعتراضی کرد؟ آیا موسیقی تغییر پیدا کرد؟ آیا مناسبات اجتماعی شکل دیگری خواهد گرفت؟ خیر؛ به هیچ عنوان. اصلا این پدیده مدام تولید میکند و به دنبال اصلاح چیزی نیست. ممکن است که نتیجهی آن تغییر باشد اما خود این پدیده؛ هدفش تغییر نیست. این اتفاق دارد جامعه را به سمت بیاعتنایی به قدرت میبرد نه منازعه با قدرت. این جریان به قدرت میگوید تو هرکار که میخواهی بکن؛ من تنها به کار خودم اهمیت میدهم.
هشدار به قدرت و ساختار رسمى
اولین حرفی که برای ساختار رسمی داشت این بود که من با تو لجبازی نمیکنم و عناد ندارم. دوم اینکه میگوید تو دچار بدکاری هستی و در خود مردهای و تمام شدهای و درحال فروپاشی هستی اما من به تو بیتوجهی میکنم. سوم اینکه من زیست مثبت را اعلام میکنم. به سمت ساماندهی حوزهی فرهنگ میروم.
درواقع دارد مجموعهای از تناقضها و تعارضها را بیان میکند. ما در حوزهی فرهنگ معماهای به بحث گذاشته نشده را داریم. معمای غم و شادی؛ عشق و نفرت؛ تعلق و خیانت؛ تنهایی و بلاتکلیفی. این معماها در حوزهی فرهنگ است و ما به سادگی از آن گذر کردیم. ما در این حوزهها درست کار نکردهایم و متاسفانه بحثها به سمت قدرت رفته است.
در جهان ادبیات؛ غرب بسیار به این حوزهها وارد شده و حتی قدیم هم شعر ما بسیار به این مسائل اهمیت میداد. اشعار سعدی و حافظ و مولوی دارند از یک عشق زمینی و جهانی سخن میگویند و بحث خیانت را نقد میکنند. این روزها در جهان ایرانی ما بیاعتنا شدهایم. باور کنید وقتی میگوییم جامعهی ایرانی؛ جامعهی ادب و شعر و فرهنگ است. به واقع ادبیات و شعر قدیم ما درحال پاسخگویی به این معماها بود. ما قدرت تکرار ضربالمثلها؛ شعرخوانی و ارجاع به تاریخ را از مردم گرفتهایم و این فضای جدید باعث شده به بیراهه برویم و تنها معماها را تکرار کنیم.
در فرهنگ کنونی دعوت به خیانت را میبینیم. میگوید تو خیانت کردهای پس من هم خیانت میکنم. در زندگی اجتماعی هم این مسئله نمود پیدا میکند. درس این ماجرا به ما این است که هرچه سریعتر به معماها و مناقشههای جامعه ایرانی برگردیم. جامعه سرگردان و سرگشته است. میل به مواد مخدر؛ میل به ازدواج نکردن و فروپاشی ازدواج؛ فرار از خانه و تنهایی از کجا میآید؟ اینها به خاطر همین بیاعتنایی به معماهاست. دانشمندان و حوزهی رسمی اصلا توجهی نمیکند به مشکلات مردم.
تسلیم حوزهی سیاسی و رسمی درمقابل فرهنگ
من در آیندهای نه چندان دور تسلیم شدن حوزهی سیاسی و رسمی را درمقابل حوزهی فرهنگی میبینم و این خودش یک سازگاری بین این دو حوزه را فراهم خواهد کرد و ما به یک سهولت دستیابی به دموکراسی میرسیم.
من به این اتفاق مثبت نگاه میکنم و درواقع تسلیم شدگی حوزهی رسمی را درمقابل حوزهی فرهنگی جامعه میبینم. البته همهی کسانی که تسلیم میشوند؛ فریاد هم میزنند؛ لگدی هم میزنند و ممکن است که این اتفاق همراه با خونریزی هم باشد و درکنار آن یک رادیکالیسم هم شکل بگیرد. اما مهم این است که در آینده؛ جامعهی راحتتری در پیش خواهیم داشت. گرچه این اتفاق تنها ازسوی جامعه و حوزهی فرهنگی نیست و قطعا سیاست همچنان بازیگری خود را خواهد کرد.
نکته دیگر؛ حوزهی اقتصاد است که در ایران بسیار مهم است اما نقش مهمش را مداخله نمیدهیم. اگر جامعه به یک سطح نسبتا آسان اقتصادی دست پیدا کند قطعا این بازیگریها ازسوی حوزهی فرهنگ و سیاست دیده نخواهد شد، بهخصوص حوزهی سیاست.
- بخشهایى از گفتگوى ایلنا با دکتر تقی آزاد ارمکی، جامعهشناس و استاد علوم اجتماعی دانشگاه تهران