
زمستان سال ١٣۶٧، مرحوم استاد آیتالله منتظرى در نامهاى به آیتالله خمینى به او هشدار داده بود که تاریخ دربارهى عملکرد نظام، قضاوت خواهد کرد؛ بنیانگذار جمهورى اسلامى اما در واکنش به هشدار او در پیامى عمومى نوشت: «ما باید تمام عشقمان به خدا باشد نه تاریخ»!
مسئله اما اصلا “عشق” نبود که متعلّقِ آن خدا یا تاریخ باشد؛ آنچه مرحوم استاد نسبت به آن هشدار داده بود کارى از جنس “حکمت” بود.
خدا را جز در زمین و تاریخ و بندگانش نمىتوان جُست! این را حتى آیتالله خمینى که در عرفان، صاحبِ نظر و تجربه بود نیز نیک مىدانست؛ او در نامهاى خطاب به عروساش فاطمه طباطبایى، او را از نماز و خدایى که غرور بیاورد و انسان را از بندگان خدا غافل و دچار خودبرتربینى کند ترسانده بود.
این اما آفتِ حکومت است که حتى عارف را در طمع خام مىاندازد که گمان کند اگر رعیّت از او ناراضى و شاکى باشند او مىتواند به نام خدا، شکواى خلق را ناشنیده بگذارد که به قول حافظ «عارف از خندهى مى در طمع خام افتاد».
در نامهى منسوب به آیتالله خمینى (۶/١/۶٨) خطاب به مرحوم استاد از او انتقاد شده بود که شمارِ اعدام شدگان سال ۶٧ را به «آلاف و الوف» رسانده و آمار را بالاتر از آنچه هست گفته است.
هزاران اعدامى سال ۶٧ اما، آمار غلطى نبود و نام و نشانِ ثبت شده و منتشرشدهى آنها و قبرهاى بىنشانشان در گورستانِ خاوران، گواه صداقت آیت الله منتظرى است اما گیریم که منتقدان، اعدامهاى بىمحکمه و بىمحاکمه را بالاتر از آنچه هست گفته باشند! حاکم باید از خدا و خلق بترسد و رسیدگى کند یا آنکه تازیانه بردارد و بر منتقد بتازد؟!
اشتباه فاحشِ حاکم آن است که گمان مىکند فرقى میان یک ظلم و هزار ظلم است؛ حکیم اما خوب مىداند که نه تنها تفاوتى نیست (من قتل نفسا… فکأنّما قتل الناس جمیعا) بلکه بیمارى اگر در نشانهى نخستاش مهار نشود مىتواند عاقبت هولناکى داشته باشد تا در امتداد «تاریخ»، جانشینانِ حاکم با استناد به سیرهى او ظلم را رسمیت ببخشند و شرمسارِ ستمکارىشان نباشند و چنین شد.
اگر حاکم وقت، هشدارهاى حکیمِ عصر را جدى مىگرفت و شکایتِ بندگان خدا را به «خدا» واگذار نمىکرد و پرواى «تاریخ» داشت شاید شکنجههاى زندانهاى دههى ۶٠ در کهریزک تکرار نمىشد و جانشین آیتالله خمینى را پس از رسوایىِ انتشار خبرش، مجبور به تعطیلىِ آن نمىکرد!
اگر اعدامهاى فلهاى را پروایى بود امروز بر اعدام نکردنِ رهبران جنبش سبز، وقیحانه منّت نمىگذاشتند و آقاى خامنهای در برابر نصیحتِ مشفقانهى آیتالله موسوی اردبیلی نمىگفت: «نحوه برخورد دوران زمامداری من با مخالفان بسیار نرمتر از دوران امام و برخوردهای ایشان است».
اصلا از اعدامها و حصر و حبسهاى سیاسى که بگذریم آمارهاى دوران ریاست صادق لاریجانی بر قوهقضاییه نشان مىدهد که با اتهام مواد مخدر و شبیه به این، بیش از ۲۸۰۰ اعدام در پنج سال ریاست او صورت گرفته؛ فعالان حقوق بشر مىپرسند مدارک این جرمها کجاست و چرا اجازه نمىدهند یک هیئت مستقل بینالمللى به احکامى که ایران را در مقام نخستِ اعدام در جهان نشانده رسیدگى کند؟ پاسخ این است که ناظران بینالمللى، دستنشاندههاى استکبارند؛ منتقدان داخلى هم که مزدورانِ خارجىاند، «تاریخ» هم که مهم نیست و «ما باید تمام عشقمان به خدا باشد نه تاریخ» پس طبیعى است اگر صادق لاریجانى بر این بىتقوایى و بىپروایى جایزه مىگیرد، دورهى ریاستاش تمدید مىشود و از سوى جانشین آیتالله خمینى، قاضىِ انقلابى خوانده مىشود…
تاریخ، داورِ زمین است و در صداقتِ حاکمانى که شکایتِ زمینیان را به آسمان ارجاع مىدهند باید تردید کرد.
اکنون پنج سال از درگذشت آیتالله منتظرى و ربع قرن از درگذشت آیتالله خمینى مىگذرد و سالهاست که داورىِ «تاریخ» در جدال حکیم و حاکم آغاز شده است.
- بازنشر از ویژهنامه پنجمین سالگرد درگذشت آیتالله منتظرى؛ جرس