
” در منطقۀ ما، سیاستمداران، و نخبگانِ معتدلی وجود دارند که مورد اعتماد ملتهای خویشاند. آنان، نه غربستیزند و نه غربگرا. به نقش استعمار در عقبافتادگی ملتهای منطقه، آگاهند اما از نقش ملتهای خویش در راه توسعهیافتگی نیز غفلت نمیورزند؛ غرب را از خطاهایش مبرا نمیکنند، اما به غفلتهای خویش نیز توجه دارند. این نخبگان، میتوانند با جلب اعتماد مردم،قویترین ائتلافهای ملی و بینالمللی علیه خشونت را تشکیل دهند.”
این پاراگرافی از نطق هفته ی پیش حسن روحانی در شصت و نهمین نشست مجمع عمومی سازمان ملل است که مخاطب مستقیم آن در روز پنجشنبه ی گذشته سران کشورهای عضو این نهاد بین المللی بودند و طرف اصلی آن افکار عمومی جهان.
به گمان من اگر این سخنان به جای نیویورک در داخل ایران ایراد می شد و نطق نویسان به جای ” در منطقۀ ما”، عبارت “در کشور ما” را قرار می دادند و ازمردم می خواستند که مصادیق عینی آن را مشخص کنند، بیش از همه نام سید محمد خاتمی، میرحسین موسوی، ، مهدی کروبی، هاشمی رفسنجانی ، حسن روحانی و…. مطرح می شد و هیچ جایی برای آیت الله خامنه ای، مصباح یزدی، احمد جنتی، احمدی نژاد و … باقی نمی ماند که نه تنها ملت، بلکه خود نیز دوست دارند به عنوان “انقلابی”، “غرب ستیز” و حتی “ضد خشونت” و “صلح طلب” شناخته شوند.
آن گاه که واقعیتها چنین است، هر چند که حسن روحانی رئیس جمهور همه ی ایرانیان است، اما نباید در سازمان ملل فراموش می کرد که ضرورتی وجود ندارد که به جای همه ی ایرانیان سخن بگوید و خود را سخنگوی اهداف و برنامههای اقتدارگرایان و جریانهای افراطی نیز معرفی کند!
رئیس جمهور وقتی در نطق خود عنوان می کند که ” من از منطقهای میآیم که بخشهای مهمی از آن در آتش تندروی و افراطیگری میسوزد… افراطیگری، همسایگان ما را تهدید میکند و خشونت میورزد و خون میریزد. آنان البته تنها به یک زبان سخن نمیگویند و حتی رنگ پوستشان هم، یکی نیست و یک ملیت واحد ندارند…اما ایدئولوژی واحدی دارند: «افراطیگری و خشونت». و هدف واحدی دارند: «نابودی تمدن، اسلامهراسی و ایجاد زمینه برای مداخله مجدّد بیگانگان در منطقه»”، باید متوجه ی این موضوع نیز بود که نه تنها آن هایی که در آمریکا پای صحبتش نشسته اند، بلکه آن هایی که در ایران این سخنان را گوش می کنند، پرسششان در مقابل چنین اظهاراتی این خواهد : آیا “افراطی گرایی تنها همسایگان ما را تهدید می کند و خشونت می ورزد و خون می ریزد؟” یا، خود ما، شهروندان ایران را نیز؟
بر این اساس روحانی وقتی می گوید : ایران، روزی همه را به«گفتگو» دعوت کرد که هنوز جنایت ۱۱ سپتامبر، رخ نداده بود و روزی به «جهان عاری از خشونت و افراطیگری» خواند، که هنوز خشونتهای اخیر ظهور نکرده بود… فراموش می کند که بگوید ما به ازای “ایران” یعنی چه کسانی هستند و چه جریانهای سیاسی، نه همه ی اقشار ملت ایران- نه آنان که مبانی مردم سالاری را زیرپا می گذارند و انتخابات خرداد ۸۸ را با خشونت تمام به خون می کشند و بازداشتگاهها و زندانها را پر می کنند و بساط حبس و حصر راه می اندازند.
رئیس جمهور اعتدال گرای ایران یا درست تر بگوئیم نطق نویسان رئیس دولت “تدبیر و امید” نباید خود را به فراموشی می زدند و گمان می بردند که افکار عمومی هم فراموش کرده است که “دعوت به گفتگو” یا دقیق تر “دعوت به گفت و گوی تمدن ها” خواست “حاکمیت ایران” نبوده و نیست، بلکه برآمده از دیدگاه صلح طلبانه و مسالمت جویانه ی سید محمد خاتمی و اصلاح طلبانی است که حرف حقشان “زنده باد مخالف من” بود، نه آنان که نه تنها شعار “مرگ بر مخالف” می دهند و آنان را “فتنه گر” می خوانند، بلکه برای مردن آنان تا حد مرگ از جان و دل می کوشند!
از این رو، در جهانی که دیگر هیچ چیز از چشمان تیزبین ملتها پنهان نیست و مسائل داخلی را در خارج نمی توان کتمان و انکار کرد، طرح چنین بحث هایی پرسش برانگیز است و از جمله می تواند این سوال را در پی داشته باشد که چگونه است که در ایران بسیاری از مقامهای عالیرتبه گذشته در سطح رئیس مجلس، نخست وزیر، معاون رئیس جمهور، نمایندگان مجلس، اعضای دولت و… طرف “گفتگو” قرار نمی گیرند، بلکه مورد خشم و قهر قرار هستند و زندانی می شوند، و حتی بانی اصلی “گفت و گوی تمدن ها”، رئیس جمهور پیشین ایران را نیز “ممنوع التصویر”، “ممنوع البیان” و “ممنوع الخروج” از کشور می کنند؟!
نکته ی اصلی این است که آیا طرح چنین مباحثی باعث نمی شود که دیگر حرفها و برنامههای درست و مثبت حسن روحانی نیز غیرواقعی ارزیابی شده و زیر سوال بروند؟ آیا اتخاذ چنین شیوهای موجب نمی شود که دیگر مطالب نطق رئیس جمهور نیز شعاری تلقی گردد و جدی گرفته نشود،حتی بیان چنین حقایقی:
“برای مقابله اصولی با تروریسم، باید ریشههای آن را شناخت و چشمههای آن را خشکاند. تروریسم در بستر فقر،بیکاری، تبعیض،تحقیر و بیعدالتی میروید و با فرهنگ خشونت رشد میکند. برای ریشهکنکردن تروریسم باید عدالت و توسعه را گستراند و از تحریف ادیان الهی برای توجیه قساوت و بیرحمی جلوگیری کرد. درد بزرگتر آن است که این تروریستها به نام دین، خون میریزند و به نام اسلام سر میبُرند. میخواهند این حقیقت مسلّم تاریخ را پوشیده نگه دارند که بر اساس آموزه همه پیامبران الهی از ابراهیم و موسی تا عیسی و محمد، کشتن یک انسان بیگناه همانند کشتار همه بشریت است.”
متاسفانه این حرفهای زیبا زمانب در مهمترین تربیون جهان مطرح می شود که جریان اقتدارگرا در جهت تضعیف رئیس جمهور اعتدال گرای ایران، در داخل شیوهای متناقض در پیش می گیرد ومحسن امیراصلانی، یک زندانی عقیدتی را که اصلیترین اتهامش تفسیری متفاوت از یک داستان قرآنی- زندگی حضرت یونس در دل ماهی- بوده است، “به نام دین”اعدام می کند؛ زنان و کودکان دراویش گنابادی را که پیگیر حقوق شوهران، پدران، پسران و برادران خود بودند، “به نام اسلام”، در برابر دادستانی تهران مورد ضرب و جرح قرار می دهد و دیگر موارد آشکار نقض حقوق بشر را به نمایش می گذارد.
اما آن چه بیشتر مایه ی تاسف است افتادن رئیس جمهور در تله ی برنامه ی جریان تمامیت خواه است و حمایت از رفتار غیرقانونی آنان و نقض حقوق بشر در ایران توسط نهادهای انتصابی منتسب به رهبری با بیان چنین سخنانی : “مساله حقوق بشر هر کشوری هم باید مربوط به آن کشور و در چارچوب فرهنگ آن کشور مورد بررسی و بازبینی قرار بگیرد”، که تفسیر آن می شود همان “به نام دین” و ” به نام اسلام” و رد حرفهای پیشین که “میخواهند این حقیقت مسلّم تاریخ را پوشیده نگه دارند که بر اساس آموزه همه پیامبران الهی از ابراهیم و موسی تا عیسی و محمد، کشتن یک انسان بیگناه همانند کشتار همه بشریت است”.
اما اشتباه بزرگ حسن روحانی در گفت و گوی تلویزیونی با کریستین امانپور رخ می نمایاند، وقتی که منکر حضور افراد روزنامه نگار در “زندانهای ایران” می شود، جایی که در حال حاضر بیش از پنجاه روزنامه نگار و وب نگار را به دلیل فعالیتهای مطبوعاتی در خود جای داده است: “البته من فکر نمیکنم در ایران کسی به خاطر روزنامهنگاری یا فعالیت رسانهای دستگیر شده باشد. ممکن است فردی روزنامهنگار باشد و به خاطر اتهامات دیگری بازداشت شود که باید پاسخگو باشد”.
ده روز پیش، قبل از سفر رئیس جمهور به نیویورک در یادداشتی به عنوان ” حقوق بشر چالش اصلی روحانی در سازمان ملل”، این نکته بیان شد که ضرورت دارد که حسن روحانی تنها در جایگاه رئیس جمهور به موارد نقض حقوق بشر توسط ارگانهای دولتی پاسخ دهد، نه آن که در موقعیت نماینده ی حکومت بنشیند، تا بتواند در تله ی عملکرد منفی اقتدار گرایان نیفتد.
کاش حسن روحانی به این توصیه بهای لازم را داده بود تا همانند احمدی نژاد چنین حرف نادرستی در سوابق گفت و گوهای مطبوعاتیاش ثبت نمی شد که ” فکر نمیکنم در ایران کسی به خاطر روزنامهنگاری یا فعالیت رسانهای دستگیر شده باشد!”
اما آن توصیه که یا به دست رئیس جمهور نرسید یا او آن را دید و به دست فراموشی سپرد و بسترساز نارضایتی بسیاری از حامیان انتخاباتی خود شد این بود : “نه ضرورت دارد که رئیس جمهور روش منفعلانه ی سید محمد خاتمی را برگزیند و بر خلاف تمایل قلبی خود در خارج از ایران مدافع کارهای غیرقانونی و اقدامهای غیرانسانی دیگران شود، و نه نیازی هست که حسن روحانی پا جای پای احمدی نژاد بگذارد و هر پرسشی را با پرسش متقابل از خبرنگار پاسخ دهد، یا به طور کلی منکر نقض حقوق بشر در ایران شود و به عنوان مثال بگوید که “ما در ایران زندانی سیاسی نداریم!”
- بازنشر از جرس