
لذت خواندن آثاری که گَردِ گذر زمان را با خود حمل میکنند زائد الوصف است. اما مازاد بر این لذت بردن، خواندن آنها فواید فراوانی به همراه دارد. در این بین، آثاری که به نیت نقد اجتماعی نگاشته شدهاند، صحنهای از گذشته را جلوی چشمان خواننده ترسیم میکنند و این امکان را به خواننده میدهند تا مقایسهای بین امروز جامعه با گذشتهاش انجام دهد و دریابد تا چه حد دنیای پیرامونش، پیشرفت کرده، دستخوش تغییر شده و یا دچار پسرفت شده است. داستانهای کوتاه “محمدعلی جمالزاده”، از بهترین نوشتههایی هستند که میتوانند جهت دستیابی به این امر، کمک کننده و موثر باشند.
جمالزاده، پدر داستان کوتاه زبان فارسی، با ادبیات روان و ساده، اغلب با استفاده از کلمات عامیانه و ضربالمثلها، در بارهی ایران زمان خود نوشته و بسیاری از اخلاقیات و عادات ناخوشایند را به باد انتقاد گرفته است. وی به سال ۱۳۲۵، داستان کوتاهی به نام “خانه بهدوش” را به رشتهی تحریر درآورده است که در آن، به انتقاد از فساد مالی گستردهی ایرانِ آن سالها پرداخته.
شخصیت اصلی این داستان، احمد، رویای خدمت به وطن را در سر میپروراند و پس از چند سال تحصیل و بازگشت از فرنگستان، در این راه تلاش فراوان میکند. اما نه تنها ایدئولوژیاش و فعالیتهایش در تهران آن زمان به ثمر نمینشیند بلکه برعکس، “احمد آقا تنها و بیانس و مونس ماند و در وطن خود را غریب و بیکس دید”. تنها شد چرا که دوستان و آشنایانش، خلوص نیست و پاکی و صداقت او را که دیدند، دیوانهاش پنداشتند و اقدام به اذیت و آزارش کردند. ماجراها به همینها ختم نشده و واقعیتهای تلخ روزگار، او را در کمال ناباوری به این باور و سوال میرساند که مردم، “چطور بدون آن که خم به ابرویشان بیاید، به زبان، دشمنِ فسادند ولی با جان و دل، خریدار آنند و حتی خود فساد مجسمند”. و امید احمد، از شهر بزرگ تهران قطع میشود.
زمانی که به تامل در مورد مردم این سرزمین پهناور میپردازد، به این نتیجه میرسد که “ما ایرانیها طبعا مردم ایلیاتی و صحراگرد و چادر نشین را دوست میداریم. آنها را عموما از خودمان پاکتر و سادهتر و شجاعتر تشخیص دادهایم. مردم بیغل و غشی هستند که نفعشان زیاد و ضررشان کم است”. و تصمیم خود را میگیرد. او خود را به ایلی میرساند و در آنجا مشغول تدریس میشود. بین مردم آنجا، آداب و رسوم اصیل ایرانی نقش پررنگی دارد؛ اما هیچ یک مردمان ایل، از دورویی و فساد در رنج نیستند و همین باعث میشود احمد تا آخر عمرش نزد آنها بماند و زندگی خوش و نابی را تجربه کند.
این بخش از داستان نیز، که چطور یک شهری، خودش را با زندگی عشایری وقف میدهد و تلاش میکند تا در آن جامعه حل بشود بسیار خواندنی است و لذت بخش. جمالزاده به زیبایی از زندگی عشایر مینویسد و از تلخ و شیرینش میگوید. “معلوم بود که در عالم اقتصاد ایلیاتی قدر و بهای یک حیوانی که شیر و پشم و پوست و روده و بچه میدهد از آدمی که برای تولید مفید جز دو دست و دو پا آلت و اسباب دیگری ندارد بیشتر است. چه بسا دیده میشد که افراد ایل، حتی زنها، گیوه و کفش را برای این که مستعمل و پاره نشود و از حیز انتفاع نیفتد به روی سر گذاشته پابرهنه از کوه و سنگهای تند و تیز و از آب و خار و باتلاق میگذرند و ابدا خم به ابرو نمیآورند”. او از دنیایی میگوید که ما اغلب به دیدن تصویرش از جعبههای برقی و پر سر و صدای درون خانههایمان بسنده میکنیم.
به هر حال، به نظر میرسد معضلات مطرح شده در این داستان ۳۶ صفحهای، در مجموعه داستان “کهنه و نو” از همین نویسنده که توسط انتشارات “سخن” به چاپ رسیده است، تنها پیشدرآمدی بودهاند برای موسیقی گوشخراش این روزها و در نتیجه، از حد خارج شدن شمارِ احمدها.