
چرا مصباح یزدى و پیروانش نمیتوانند داعش را نقد کنند و دربارهى این گروه متوحش نسبتاً سکوت کردهاند؟
چندى پیش جمعی از نمایندگان نزدیک به جبهه پایدارى، در تذکر کتبی به وزیر دادگستری خواستار اجرای حکم ممنوعالتصویری و ممنوع البیانی (ممنوعیت سخنرانی) سیدمحمد خاتمی رئیس جمهور پیشین ایران شدند. نزدیکانِ آقاى مصباح یزدى (روحانى بنیادگراى نزدیک به آیتالله خامنهاى) به وزیر دادگسترى تذکر داده بودند که در این باره “اهتمام جدى” داشته باشد.
این البته نخستین بار نبود که کوچکترین حرکت خاتمى، این طیف را خشمگین مىکرد؛ خشمى که برخى ناظران سیاسى (از جمله حمیدرضا جلایىپور) آن را “کابوس خاتمى” نام نهاده بودند؛ اما اگر کوچکترین حرکت نیروهاى خواهان اصلاح، “اهتمام جدى” مىطلبد چرا وقتى نوبت به ماهها حضور داعش در همسایگى جغرافیایى و مذهبى ما مىرسد اثرى از آن “اهتمام جدى” نیست؟ یعنى نه خود اهتمام دارند و نه کسى را به “اهتمام جدى” دعوت مىکنند!
چهار دههى پیش اختلاف سید محمد حسینى بهشتى (از مؤسسان جمهورى اسلامى) با محمد تقى مصباح یزدى بر سر همین تمایز معنادار بود؛ اما عمر بهشتى کفاف نداد تا دریابد چرا مصباح تفاوت “روشنگرى و لجنمال کردن” را نمىفهمد؛ شاید گمان مىکرد ماجرا به “اخلاق” برمىگردد نه “معرفت”. سخن بهشتى این بود که موضعاش در برابر مخالفانش “… بهره بردارى صحیح است؛ نه لگدکوب کردن، نه لجن مال کردن… روشنگرىِ بدون کمترین محافظهکارى… من با صراحت به جناب آقاى مصباح اعلام کردم… گفتهام برادر عزیز، چرا این بحثهایى که احتیاج به رسیدگى بیشتر دارد باید این طور مطرح شود؟ شما اگر محبت و عنایت کنید، بگویید مبادا کسى از این نوشته این معنى غلط را بفهمد، خیلى راحت از شما قبول مىکنند؛ جنجالى هم به وجود نمىآید؛ هدایت هم کردهاید؛ کارتان را هم انجام دادهاید…” بهشتى آنگاه رو به طلبههاى مخاطباش مىکند و مىگوید: “بحث من در اینجا بحث جناب آقاى مصباح نیست. بحث من در اینجا با شما طلاب مدرسه است… شما طلاب مدرسه نمىتوانید با این اسلوب بار بیایید، وگرنه لااقل بنده نمىتوانم در چنین مدرسهاى ذرهاى در کارها سهیم باشم. مدرسهاى که بخواهد یک مشت انسان لجوج، پرخاشگر بىجا، متعصب تربیت کند که نتوانند با همه دو کلمه حرف بزنند چه ارزشى دارد؟ در این صورت چه خدمتى به اسلام و به حق کردهاند؟ به چه انگیزهاى؟” [نقل از گفتارهاى شهید بهشتى در کتاب "شریعتى، جستجوگرى در مسیر شدن"]
سؤال بهشتى بسیار دقیق بود: “به چه انگیزهاى؟” رفتار مصباح، بهشتى را به یاد قرون وسطى مىانداخت و مىگفت: “این نوع موضع گیرىها بسیارى از افراد را به یاد چماقهاى تکفیرى مىاندازد که در تاریخ درباره عصر تفتیش عقاید کلیسا و قرون وسطى خواندهاند” [همان منبع]
چهار دهه بعد، مصطفى تاجزاده از زندان اوین به آن پرسش بهشتى پاسخ داد؛ تاجزاده در مقالهاى از زندان نوشت که “انگیزه” را نباید در ضعفهاى اخلاقى آقاى مصباح جستجو کرد و گمان کرد که از “نصیحت” طرفى مىتوان بست؛ بلکه مبانى معرفتى اوست که کار را به اینجا مىرساند؛ تاجزاده به پرسش نخستینِ این یادداشت پاسخ داد که چرا مصباح و پیروانش که در برابر شریعتى و خاتمى شمشیر تکفیر از نیام برمىکشند و به ممنوعالبیانى آنها “اهتمام جدى” دارند به داعش که مىرسند سکوت مىکنند؟
به باور مصطفی تاجزاده “آقای مصباح و هم فکرانش که دموکراسی، حقوق بشر و حق انتخاب آزاد سبک زندگی را مخالف اسلام می خوانند و رسالت خود را شکستن بت آزادی می نامند، قادر به نقد و نفی مبانی فکری تکفیری ها نیستند. چرا که نگاه هر دو به خدا، انسان، جامعه، حکومت و تاریخ یکسان است. در حقیقت بینش، روش و منش القاعده و داعش سنی با نگرش و رفتار شیعیان داغ و درفشی تفاوت معناداری ندارد….زبان مصباح و و همفکرانش در نقد افکار تکفیری های سنی به آن علت بسته است که مثل آنان به اسلام دستوری حکومت تمامت خواه، جامعه تک صدا و سبک زندگی واحد و تحمیلی خود معتقدند. دموکراسی و حقوق بشر را غربی و مخالف اسلام می دانند. برای مخالفان و حتی منتقدان هیچ حقی قائل نیستند و انسجام مدنی و دموکراتیک ملی یا وحدت در کثرت را دست کم در جوامع مسلمان ناممکن یا مضر می خوانند. اجتماع ایده آلشان اردوگاه و یا پادگان بزرگی است آماده رزم که مطبوعات، احزاب، تجمعات و انتخابات آزاد نظم و آرایش آن را برهم می زنند و به وحدت آن آسیب می رسانند. غضب خدای مصباح مانند خدای داعش بر رحمتش سبقت گرفته است. از دید آنان، انسان ها موجوداتی صغیر و خطاکارند که اگر به خود واگذاشته شوند، قدرت تشخیص حق از باطل را ندارند و در انتخاب شیوه درست زندگی فردی و جمعی ناتوان اند و مسیر دوزخ را می پیمایند. از این رو دولت اسلامی باید آن ها را به بهشت رهنمون سازد؛ تکفیری ها از جبهه پایداری تا طالبان و داعش، به برخورد تمدن ها معتقدند و رویارویی خونین اسلام و غرب را اجتناب ناپذیر می دانند. در این پیکار آخرالزمانی، “هانتینگتون” پیروزی تمدنِ به زعم او برتر و پویای غرب و شکست مسلمانانِ خشن و رو به قهقرا را حتمی می خواند اما به باور سلفی های شیعه و سنی، نتیجه این جنگ سرنوشت ساز سرنگونی غرب فاسد، مادی و توسعه طلب است. آنان به فراگیری و بهره وری از علوم دقیقه و تکنولوژی پیشرفته به ویژه به منظور افزایش توان نظامی خویش اشتیاق وافری نشان می دهند، اما به همان میزان با علوم انسانی خصومت می ورزند؛ چرا که علوم مزبور را در تحلیل نهایی در خدمت دموکراسی، حقوق بشر و مشروط و پاسخگو شدن حکومت ارزیابی می کنند”.
در هفتهى گذشته عالىترین مراکز و مقامات اسلامى جهان نامهى گزارشگران بدون مرز را امضا کرده و آدمربایى و قتل روزنامهنگاران آمریکایى توسط داعش را به صراحت محکوم کردهاند؛ آنها گروگانگیرى، پاکسازى و خشونت را نه با “معرفتِ” اسلامى سازگار دانستهاند نه با “مصلحتِ” مسلمانان… این نامه را “جامعة الأزهر” مصر (بزرگترین مدرسهى اسلامى جهان) “الاتحاد العالمی لعلماء المسلمین” قطر (پرشمارترین مؤسسه اسلامى جهان به لحاظ نمایندگى و ارتباطات که تلویزیون “الجزیره” را نیز با خود همراه کرده) مجلس العلماء الاندونیسیة (عالىترین مرکز مسلمانان در جاکارتاى اندونزى) مسجد بزرگ پاریس (بزرگترین مسجد اروپا که زیر نظر مجلس اسلامىِ فرانسه اداره مىشود و بر ٢۵٠ سازمان اسلامى در فرانسه نظارت دارد)
مجلس اسلامىِ بریتانیا در لندن (که بر ۵٠٠ سازمان اسلامى در انگلیس نظارت دارد) و سرانجام مجلس اعلاى اسلامى در کانادا و شوراى روابط اسلامى آمریکایى در واشنگتن امضا کردهاند.
راستى در این میان صدا و امضاى حوزه علمیهى قم کجاست؟
از آن دیار، سه ماه پیش بیانیهى جامعه مدرسین (٢٢ خرداد ٩٣) منتشر شد که یک خط از داعش نوشت و بقیه را به دفاع از بشار أسد در سوریه اختصاص داد و تازه بیش از جان آدمیان، نگران بود که “بقاع متبرکه در عراق” آسیب نبیند! ١٠ روز بعد (٢ تیر ٩٣) مدیریت حوزه علمیه قم بیانیهاى داد که در آن “لزوم تبعیت امت اسلامی از رهبری مراجع معظم و علما” و مخالفت با “دخالت بیگانگان در مسائل داخلی عراق” پررنگتر از محکومیت جنایات داعش بود و پس از آن دیگر صداى قابل توجهى از حوزه شنیده نشد؛ البته از این دو مرکز، توقع خاص مىتوان داشت وگرنه از جریانات نزدیک به فرقهى مصباحیه که اصولا انتظارى نمىرود زیرا رؤیاى “دولت اسلامىِ” تکفیریها از طالبان و داعش تا جبهه پایداری از یک جنساند فقط فرصتها، دارایىها و توانایىهاىشان متفاوت است.
عدم مرزبندىِ صریحِ حوزه با تکفیرىهاى خارجى و داخلى، بقایاى آبرویى که در تجربهى ولایت فقیه آسیب دید را نیز از میان مىبرَد و خطر زوال، این نهاد سنتىِ ارزشمند (که کارکردهاى مغتنم و موجّهى دارد) را تهدید مىکند.
- بازنشر از روز