
“شبیه عطری در نسیم”، داستان بلندی است که زندگی سه مرد ایرانی را در آلمان را روایت میکند. هر یک از این افراد، در زندگی خانوادگی خود دچار مشکل هستند. اما آنچه در این بین – جدای از قلم گیرای “رضیه انصاریِ” نویسنده- خواندنی و حائز اهمیت است، چگونگی کنار آمدن این افراد با مشکلاتشان است و راههایی که برمیگزینند تا خلاءهایشان را پر کنند و یا از مشکلات رهایی یابند.
آنطور که انصاری، به تشریح زندگی این مهاجران پرداخته، این اثر را منحصر به فرد میکند. نگاهی نه آنچنان سطحی که به مشکلاتی چون دلتنگی ختم شود؛ و نه آنقدر خام که صرفا به تغییرات، با سعی در منفی جلوه دادن آنها، بپردازد. بلکه بالعکس، او توانسته است درد تمام دلتنگیها را در چند جملهی کوتاه و تایثر گذار به اوج برساند. آنجا که میگوید: “چقدر از این شهر بروی آن شهر و از این مملکت به مملکتی دیگر؟ اینور آب، آنور آب، روی زمین، زیر خاک… همهی زندگی که میشود فرار، دیگر آشنایی نمیماند که بویی شبیه عطرش در نسیم هواییت کند”. و جایی دیگر در نگاهی از آینده به حال، بخش تکاندهندهای از کتابش را چنین مینگارد که “سالهای سال بعد، شاید شرمسار همهی این لحظهها فقط سری تکان دهند. دستها تکیه داده بر عصایی یا پاها آرام گرفته بر صندلی چرخدار. دیگر غروری در کار نیست. غرور این لحظه که زنی را به اتهام پروراندن نقشهای احتمالی در سر قتل عام کرده باشند؛ نقشهشوم تکثیر هولناک سلولهایی در زهدانی تا شیرهی جانش را بمکند و مدام رشد کنند”.
از دیگر سو، انصاری توانسته است دنیایی مردانه را به زیبایی به تصویر بکشد که بدون نگاه بیطرف و قلم منحصر به فردش امکانپذیر نبود. آنچنان که تمام انسانهای دنیا فارغ از ملیت و مذهب و مهاجر و غیر مهاجر بودن و غیره، واکنشهای متفاوتی به سختیهای زندگی نشان میدهند، مردان قصهی او نیز عکسالعملهای متفاوتی نشان میدهند. انصاری در این اثر به گونهای به پردازش شخصیتها و توصیف موقعیتها پرداخته که خواننده میتواند به راحتی با شخصیتها ارتباط برقرار کند و احساس همدلیاش برانگیخته شود.
بهروز، یکی از شخصیتهای شبیه عطری در نسیم، پس از آنکه لحظات به غایت تلخی را تجربه میکند، گویی در سراشیبی سقوط قرار میگیرد. انصاری میگوید “بعدش تو میمانی و صحنهای خالی بیبازی و بیبازیگر، بینور و فروغ، بیتماشاچی، اکسسوارت میشود ته سیگارهای زرد و سفیدی که کسی غمی را در فیلترش آه کشیده انداخته زیر پا، یکی دو پوست شکلات نشان طعم ترش و شیرین لحظاتی، اینجا و آنجا چند فروند بطری سبز که مظروف کف کردهاش را جرعه جرعه دادهاند پایین، گلویی را تازه کرده یا بغضی را شسته و خیالی را بیخیال کرده. فکرش را بکن… مثل همین حیاط خلوت خالی پشت پنجره و لولهها و آسمان بیرنگ، عرصهی تنهایی تو غمگین و وسیع است”. اما او به همین تصویر کفایت نمیکند و میافزاید “اصلا چه منظرهی زشتی”. و گویی این تیر خلاصی است بر پایان اندوههای وی. برای بهروز که “انگار این روزها بیقرار بود”، و پیمان و کیا را پیچیده در زندگیهای غمزدهشان میبیند، رو به تغییر میآورد و شرایطش را عوض میکند. ریسمانهای گره خوردهاش به آن چیزهایی که هیچ بویی از عطر نسیم نبردهاند را میبُرّد.
رضیه انصاری، متولد ۱۳۵۳تهران است. وی مدتی دانشجوی رشتهی مهندس شیمی بوده؛ اما علاقهاش به ادبیات موجب میشود تا شیمی را رها کرده و در رشتهی زبان آلمانی دانشگاه شهید بهشتی به تحصیل ادامه بدهد. قرار بر این بوه است که شبیه عطری در نسیم، پس از مجموعه داستانهای او به چاپ برسد که بنا به دلایلی این امکان محقق نشده؛ این اثر ارزشمند ۱۲۸ صفحهای نیز توسط “نشر آگه” منتشر شده است.