
اول بار علی دهباشی را در مشهد دیدم. پاییز سال ۶۹ باید بوده باشد. بهار مطبوعات پس از جنگ بود و دوستانی چند که من هم در جمع آنها بودم تازه مجله “خاوران” را منتشر می کردیم و دهباشی که برای مراسم یادبود دکتر یوسفی آمده بود به دفتر خاوران هم آمد تا با جمع ما آشنا شود. خودش هم تازه انتشار “کلک” را شروع کرده بود. ویژه نامه دکتر غلامحسین یوسفی را در آخرین روزهای حیات استاد منتشر کرده بود (شماره ۸ کلک) و بسیاری کار را پسندیده بودند. میان صحبتها اشاره کرد به اینکه همیشه ۵۰۰ صفحه مطلب حروفچینی شده آماده دارد. اینها برای من تا مدتها شاخص کار او بود؛ نوع نگاهش به روزنامه نگاری و مساله گزینی برای مجله و نوع برنامه ریزیاش برای انتشار.
آن روزها به جز “کیهان فرهنگی” که به صورت مرتب در هر شماره به مصاحبه با یکی از بزرگان می پرداخت کمتر کسی به یاد اهل قلم بود. دوران زوال چهرههای قدیم بود که گویی با رژیم قدیم باید فراموش می شدند. مجله کلک اما استثنا بود.
دهباشی از چندین جهت، استثنایی بر قاعده روزنامه نگاری بعد از انقلاب است. روزنامه نگاری هم شاید تعبیر دقیقی نیست. بهتر است بگوییم مجله نگاری یا مجله نویسی. او دغدغه زمان ندارد به اعتباری که در روزنامه نگاری معمول هست. دغدغههای او تاریخی و اجتماعی اند. برای همین، چیزی که به خواندن بیارزد از نظرش کهنه نمی شود. مجلهای هم که منتشر می کند عمدتا چنین است. کهنه شدنی نیست. در این یادداشت تلاش می کنم نشان دهم از ۱۰۰ شماره بخارا که به دنبال نزدیک به ۱۰۰ شماره کلک منتشر شده است چه می توان دانست از روش و بینش او در کارش در این نزدیک به ۲۵ سال (شماره اول کلک در فروردین ۱۳۶۹ منتشر شد).
دیرزیستن بخارا
از همین آخری شروع کنیم: تداوم. دهباشی از پیگیرترین ناشران و سردبیران ما ست. در طول مدتی که او کلک و بخارا را منتشر می کرده دهها مجله دیگر آمده اند و رفته اند. اما او مانده است و منتشر کرده است. روش و منش او در خود نشانگر ماندگاری او هم هست. حالا می شود چهره دهباشی را بهتر دید. در سال ۶۹ سیمای او کامل نبود. اما با دو حلقه صد شمارهای از دو مجله که از بسیاری جهات به هم شبیه اند، او تصویر خود را کامل کرده است. شباهت کلک و بخارا هم گویای پیوستگی فکری و بینشی او ست.
خویشتنداری و مردمداری
دهباشی یک استثنای دیگر هم دارد: او در مجله خودش کمتر نوشته و می نویسد. او را از خلال گردآوردههایش باید شناخت. هنر او در خویشتنداری از نوشتن است. تا جای بیشتری به نوشتههای دیگران بدهد. او آن قدر به گردآوردن آثار بزرگان مشغول است و از آن غنی می شود که می خواهد هر چه بیشتر آنها را نشان دهد. او معتمد هنرمندان و فرهنگمداران و استادان و نامداران ایرانی است. آنها و آثارشان را در کلک و بخارا گرد آورده است و در این سالهای اخیر نام و یاد ایشان را هم در “شبهای بخارا” زنده داشته است. بخش بزرگی از کتابهای او نیز در بزرگداشت نامداران ایران معاصر است.
زبان خاموش مطبوعات مستقل
پیگیری دهباشی را در رنگ و جنس کاغذ مجله بخارا می توان دید. دهباشی با هر نوع کاغذی که توانسته مجله را چاپ و نشر کرده است. انواع کاغذ کاهی و گاه نامرغوب را در کنار انواع کاغذهای سفید می توان در بخارا دید. مجلات دنیا و حتی بسیاری از مجلات ایران هم که پشتوانههای مالی یا دانشگاهی یا دولتی دارند معمولا از یک کاغذ مشخص استفاده می کنند. کاغذ به نوعی امضای مجلات تبدیل می شود. اما دهباشی خود را بند کاغذ نکرده است. مجله را منتشر کرده. کاغذهای رنگ و وارنگ او زبان خاموش تاریخ مطبوعات مستقل ایران است.
روشن بینی و پیگیری
سالها پیش در خانه یرژی بچکا ایرانشناس چک، که من گاهی به دیدارش در پراگ موفق می شدم، دورهای از مجله دهباشی را دیدم. اطمینان دارم در خانه بسیاری دیگر از ایرانشناسان هم دورهای از هر دو مجله دهباشی هست. مجله را بیدریغ برای هر ایرانشناسی پست می کند. قیمت پست از قیمت خود مجله هم بیشتر شده باشد باز هم از فرستادناش باز نمی ایستد. شکوه می کند از قیمت پست و کاغذ اما کارش را تعطیل نمی کند.
دهباشی نه کارمند موسسهای بوده و نه جایی استخدام شده و نه هرگز چشم انداز مالی روشنی در مقابل داشته است. چنانکه کمتر وقتی یک دفتر و دستک درست و حسابی داشته. اما با همان کیفی که دفترش بوده و در دفتری که موقت بوده و از این زیرزمین به زیرزمین دیگری منتقل می شده و قراری نداشته “کار” کرده است و امروز می توان دید که “نهاد” شده است. دهباشی جوهر کار است و کارش را با بینش روشن پیش می برد.
زنده به کار بودن
ایرانشناسی در سه دهه گذشته بسیار به دهباشی و مجلههای او مدیون است. او در میان همه تحولات و توفانهای سیاسی و فشارها و نیز در میان دود و آسیبهای زندگی در تهران و کسادی بازار ایران و ایرانشناسی در وطن ماند و کار کرد. می شود گفت علی دهباشی زنده به کار است. از کارش نان نمی خورد بلکه از ناناش می زند که کارش پیش برود. و از جاناش مایه می گذارد.
دهباشی سالهاست بیمار است. آسم دارد. سینهاش از دود تهران و فضای گرفته چاپخانهها در آزار است اما وانداده و به اندازه یک هیات تحریریه بزرگ دست تنها کار کرده است. وقتی صدایش در نمی آید و خس خس می کند و به او می گویم از تهران برو و جایی بمان که بتوانی هوای سالم تنفس کنی می گوید آن وقت چه کسی کارهای مجله را دنبال کند؟ چه کسی به خانه این بزرگان برود؟ بسیاری از این بزرگان به کمتر کسی اعتماد می کنند اما به من کرده اند. این را نمی توانم نادیده بگیرم.
دهباشی بیتردید از معدود افراد معتمد بسیاری از خانوادههای اصیل ایرانی است. او در مکتب ایرج افشار پرورده شده است که خود نیز معتمد و امین بسیاری از رجال عهد خود بود. دهباشی خادم فرهنگ و فرهنگیان ایران است. این را عمری که در بزرگداشت ایشان گذرانده به خوبی نشان می دهد.
حرفه: عشق به کتاب
دهباشی مرگآگاه است. می داند که بزرگان رفتنی اند. می داند که مرگ هر آن ممکن است بزرگی را شکار کند. پس همت بلیغ می کند تا ایشان را در زمان حیات معرفی کند و بزرگ دارد. چنانکه وقتی درگذشتند نیز به بزرگداشت یاد آنان همت می گمارد. کمتر روزنامه نگار و مجله نویسی در ایران تا این اندازه به مرگ و زندگی بزرگان ایرانزمین حساس بوده است. او عشقاش اهل کتاب است.
دهباشی رسانه کتاب است. قدیمترین و پایدارترین مجله اهل کتاب را منتشر می کند. هر شماره بخارا، چنانکه کلک بود، یا سخن از کتابها ست یا نویسندگان و مترجمان و مصوران آنها. اینجا هم سنتی را ادامه می دهد که استاد ایرج افشار پایه نهاده بود. بخارای دهباشی ادامه “راهنمای کتاب” افشار است. مجلهای که در کنار مجله “سخن” خانلری دورانساز بود و مجمع بزرگان اهل قلم در ایران. برای همین هم استاد افشار بعد از اینکه از نشر مجله دست شست رخت به کلک و بخارا کشید و بخشی از هر شماره به پاره نوشتههای او درباره ایرانشناسی و کتابها و محافل و مسائل آن اختصاص داشت. دهباشی در ثبت تاریخ شفاهی نشر و کتاب هم قدمهای ارزشمندی برداشته است. ولی از عجایب نشر ایران است که جامعهای که در سال بیش از ۵۰ هزار عنوان کتاب منتشر می کند، مجلات کتاباش هنوز معدود است.
تصویر روزگاران
دهباشی عکاس هم هست. این را هم از مکتب افشار آموخته است. افشار همیشه دوربینی به همراه داشت تا عکس دوستان اهل قلماش را که همه از نام آوران بودند در سفر و حضر و سمینار و دیدارهای اخوانی ثبت کند. دهباشی هم علاقه خاصی به پرتره و چهره نگاری دارد و به عکاسی از جمع بزرگان. عکسهای دسته جمعی او را می توان از شمار عکسهای یادگاری محسوب داشت. عکسهایی که برای تاریخ انداخته می شود.
یک ارزش دیگر تصویر در کارهای دهباشی توجه به عکسهای قدیمی است. بیاغراق می توان گفت که مجله دیگری در ایران نشر نمی شود که رابطه ما را با جهان پدران و مادران مان از راه نشان دادن عکسهای دوره آنها برقرار کند. در همین شماره ۱۰۰ بخارا پرونده بزرگداشت نجف دریابندری از این بابت نمونه است.
یگانگی پارسی
دهباشی از این بابت هم نمونه است که توجهی جدی و عمیق به زبان فارسی دارد و آن را در هر سه حوزه فارسی یعنی افغانستان و تاجیکستان و ایران دنبال می کند و به شبه قاره هم که موطن متروک فارسی است توجه دارد. گرچه سهم افغانستان در مجله او جز در حوزه شعر چندان که باید نیست، و شاید نظر به این دارد که مجلات دیگری هستند که مستقل و کامل به افغانستان می پردازند، اما از پیگیرترین مجله نگاران در اطلاع رسانی از تاجیکان است و با وجود مشکل خط سیریلیک باز هم مجله را هر جا بتواند در تاجیکستان به دست اهل قلم می رساند. انتخاب نام “بخارا” و “سمرقند” برای مجله هایی که در این سالها منتشر کرده بسیار بامعنا ست و نشانگر ایمان قلبی او به یگانگی فرهنگی حوزه زبان فارسی است.
باغ امیدواران
دهباشی یک عشق بیشتر ندارد و آن ایران است و بزرگان اش. هر شماره مجلهاش که در می آید عطر فرهنگ فارسی را به هر جا که می رود می برد. بخارا پر است از یاد فرهنگ ایران و هر کس برای ایران و زبان فارسی قدمی برداشته است. هر شماره شعاری و یادی و کارتی به نام ایران و برای ایران هم به همراه دارد که خوشنویسی شده است. مثلا تکهای از شعر اخوان که تو راای کهن بوم و بر دوست دارم یا جملهای از سعید نفیسی: به ایرانام ایران جاودانی ام. روی یکی از کارتهایی که در جوف مجله می فرستد نوشته بود: باغ نومیدان چشم در راه بهاری نیست. و او هست.
بخارای دهباشی حالا دیگر یک نهاد فرهنگی است. ارزشهای مختلف کتاب نگاری و ایرانشناختیاش به جای خود اما برای من مهمترین وجه این نهاد آن است که چهره هایی در آن جمع شده اند و می شوند که در دیگر جاها دیده نمی شوند. بخارای دهباشی پناهگاه نسلی از نجبای فرهنگ ایران است که اگر دهباشی نبود خبر و اثرشان پراکنده می ماند. دهباشی حافظ این میراث انسانی و فرهنگی است. برخی از برجستهترین چهرههای فرهنگ و ادب و دانشگاه ما فقط در بخارا می نویسند و بس. از ایشان است استاد شفیعی کدکنی. در این سالها بخارا تنها ناشر شعرهای تازه شفیعی بوده است و بخشهایی از کتابهای او پیش از انتشار در بخارا درآمده است. و مثل ایشان بسیار است از داریوش شایگان تا ژاله آموزگار و جلال خالقی مطلق و احمد مهدوی دامغانی و عزت الله فولادوند و دیگر و دیگران. بخارای او نقشی را در این سالها برعهده داشته که “نشر دانش” نصرالله پورجوادی در دوران خود بر عهده داشت؛ جمع کردن فرهیختگان و زنده داشتن یاد و قدر و حرمت ایشان. ارزش دهباشی در نکوداشت اشراف فرهنگ ایران است.
سلوک نجبا
خلق و خوی دهباشی به نظرم رواقی می رسد. پرهیز و تحمل اساس کار او ست. نوعی محافظه کاری خردمندانه و آهستگی در خدمت پیوستگی. شرافت حرفهای او در آن است که به قول مقاله “سلوک نجبا” (ترجمه نادر بزرگ زاد در شماره ۲۴ بخارا) هیچ وقت قواعدی را که برای سلوک خود وضع کرده نشکسته است. برای همین هر وقت او را دیدهام یا با او صحبت داشتهام او را سرافراز یافته ام. مثل تمام کسانی که در بزرگداشت آنان کوشیده است. دهباشی نمونهای است از استمرار و مصداقی از اینکه استمرار حقیقت را نشان می دهد فاش می کند می سازد عزت می بخشد و رشد می دهد.
- بازنشر از تهران ریویو