
موج ایرانی عظیمی که یک هفتهای بود گوشه گوشه ی ایران به ویژه استانهای شمالی کشور را درنوردیده و به سونامی غیرقابل مهاری تبدیل شده بود، بالاخره روز یکشنبه فروکش کرد و جادهها و بزرگراهها تا حدی آرام و قرار گرفتند.
شاید دوستان با رویکرد خاصی که در نوشتههایم وجود دارد تعجب کنند که چرا این بار چون دوران احمدی نژاد که همه چیز در “دور برگردان” خلاصه می شد، من هم دور برگردان زدهام و به جای پرداختن به مباحث سیاسی و نقض گسترده ی حقوق بشر در کشور یک موضوع اجتماعی توجهام را جلب کرده است. اندکی صبر و تحمل پشت چراغ قرمز نشان خواهد داد که چندان هم به بیراهه نرفته ام، کاری که در این روزها، در ایام سفر به استانهای گیلان، اردبیل و آذربایجان شرقی کردم تا از مناطق پرترافیک نزدیک شهرها بگریزم.
راستش را بخواهید اگر چه اهل سفر هستم، آن هم بسیار زیاد اما از مسافرت آخر هفته یا ایام تعطیلات گریزانم، چون می دانم که پیامدش چیست. اما این بار با قصد و نیت قبلی دست زن و بچه را گرفتم و برای دیدن آن چه که بسیار وصفش را شنیده بودم همراه قافله شدم!
واقعیت این است که تجربه ی بدی هم نبود. فرصتی دست داد که در این سفر مشاهده کنم وقتی این “موج ایرانی” برمی خیزد و برخلاف دیگر کشورها از داخل استادیومهای ورزشی خارج شده و راهی کوچه و خیابان می شود پیامدش چیست و واکنش مسوولان حکومتی در قبال آن کدام است.
هدف اصلیام از این سفر پر دردسر و خسته کننده این بود که این فرضیه را به آزمایش بگذارم که چه تفاوت معناداری بین برخاستن ” موج ایرانی سیاسی” و “موج ایرانی گردشگری” وجود دارد؛ در عمل دیدم تفاوت بسیار است و غیرقابل مقایسه.
تجربه ی “موج ایرانی سیاسی” را در این دو دهه بسیار داشته ایم، از تظاهرات کوی دانشگاه بگیر تا برگزاری سالگرد آن در خیابانهای اطراف میدان انقلاب، امیرآباد، گیشا و… که اغلب با خودرو بود و پیامدش “بوق و نور” و نتیجهاش خرد شدن شیشه خودروها یا دستگیری رانندگانی که شماره اشان یادداشت شده بود. همین طور چند سال بعد در روزها و شبهای پس از انتخابات خرداد ۸۸ و تظاهرات پی در پی مردم و حرکت خیابانی آنها با پای پیاده و خودروهای گوناگون در گوشه و کنار شهر.
“موج ایرانی” که رنگ و بویی سیاسی به خود بگیرد، یک باره تمام مسوولان عالیرتبه کشور دچار تشویش و نگرانی می شوند و به عاقبت کار خود می اندیشند! از این رو شورای امنیت ملی تشکیل جلسه می دهد، شوراهای تامین استانها فعال می شوند، به لباس شخصیها و بسیج آماده باش می دهند و نیروهای امنیتی ، نظامی و انتظامی به مقابله با مردم برمی خیزند و به طرفه العینی بازداشتگاهها و زندانها پر می شوند!
اما وقتی نوبت به “موج ایرانی گردشگری” می رسد، در نهادهای سیاسی بیخیالی حاکم می شود و در ارگانهای امنیتی بیتفاوتی؛ برای یاری مردم مسافر نه از افراد بسیج خبری هست و نه از نیروهای مردمی لباس شخصی و نه از اطلاعیههای احمد جنتی از طریق سازمان تبلیغات اسلامی. نظامیان هم همه ی امور کشور را می سپارند به دست نیروی انتظامی، و نیروی انتظامی هم خلاصه می شود در پلیس “راهوار” و “راهنمایی و رانندگی” و کار آنها هم خلاصه می شود در بکارگیری اسباب بازیای به نام “دوربین رادار” و “دستگاه ماهوارهای اخذ جریمه”- فارغ از گرههای ترافیکی و راه بندانهای چند ساعته ی فراروی مسافران.
البته این انتقاد به معنای نادیده گرفتن زحمات طاقت فرسای ماموران راهنمایی و رانندگی نیست که اکثرا شغلی سخت دارند و زندگی دور از خانواده ، به ویژه در ایام تعطیل که همه در سفر هستند و مشغول گردش و تفریح. اشارهام تنها به نداشتن برنامه است و دنبال کردن هدفی غیرمنطقی به عنوان کسب درآمد از راه دریافت جریمه، که هر روز هم سنگین تر می شود، اما کم اثرتر!
بحث اصلی تر این است که چرا در چنین ایامی که رفتار مردم برخلاف رویدادهای سیاسی قابل پیش بینی است و موج انسانی آنها قابل انتظار، تمام مسوولیتها واگذار می شود به پلیس راهوار جادهها و ماموران راهنمایی و رانندگی شهرها که آنها نیز اغلب چون دیگران در کلاف سردرگم ترافیک گم می شوند و تنها به فکر پر کردن برگههای جریمه هستند و اخیرا با پیشرفت فن آوری صدور قبضهای ماهواره ای.
تصور کنید در مبادی ورودی و خروجی شهرها ترافیک سنگین حاکم است، اما خبری از پلیس راهوار نیست، آنها بیشتر اوقات مستقر شده اند در گوشهای پنهان از نظر رانندگان، در نقاط خلوت تر که امکان سرعت گرفتن افراد کلافه از ساعتها صبر و انتظار بیهوده وجود دارد تا با دستگاه رادار چند کیلومتر سرعت آنها ثبت کنند و برگ جریمه را به خودروهایشان الصاق نمایند!
یا صحنهای دیگر را در ذهن خود بازسازی کنید، در همان مبادی ورودی و خروجی شهرها. رانندهای غریب و دور مانده از غافله ی زنجیره ی خودروهای دوستان و بستگان، بدون آن که حرکتی وجود داشته باشد و رانندگی معنا پیدا کند، برای کسب تکلیف گوشی تلفن همراه را به دست می گیرد تا از دیگران بپرسد چه کار باید کرد و به کدام مسیر باید رفت؟ مامور منتظر، بیخیال ترافیک و گم شدن و در راه ماندن زن و بچه ی مردم در گرمای تابستان، یک باره ماموریت لازم را رها می کند و می چسبد به سوژهای درآمدزا ؛ از راننده گواهینامه می خواهد و اسناد خودرو را طلب می کند و برگ جریمه را پر!
معلوم نیست که در این روزهای خاص وظیفه ی آن گاردهای ویژه ی تا دندان مسلح کشور چیست و آن نیروهای بسیج و شخصی پوش کدام که در زمانهای دیگر خوب می دانند که باید به خودرو مردم اسپری رنگی پاشید و شماره ی پلاکها را یادداشت کرد و شیشه و آینهها را شکست!. مشخص نیست که نیروهای امنیتی و نظامی آن بیسیمها و تلفنهای ماهوارهای فراوان را کجا پنهان ساخته اند و آن موتورسوارهای دوره دیده به چه کار مشغولند که در زمان برخاستن “موج ایرانی سیاسی” به داخل صفوف مردم می زنند و آنها مجروح می کنند تا متفرق شوند!
در چنین ایامی، در غیبت ماموران امنیتی، نظامی و انتظامی کل امور مردم سپرده می شود دست خود ملت تا آنها خود گره از کار خویش بگشایند و ترافیک راهها و خیابان ها، میدانها و چهار راهها را به دست خویش بازکنند تا بتوانند به سمت مقصد طی طریق نمایند تا بتوانند شبانگاه چادری برپا کنند و بساطی بگستردند و اندکی بیاسایند و روز بعد باز به جاده بزنند و موجی تازه بیافرینند و موج هایی دیگر تا ایام تعطیلات چند روزه به پایان برسد و راهها به سمت تهران یک طرفه شود- تنها گزینهای که پلیس راهوار در این سالها خوب آموخته است !
برخلاف برخی از دوستان -لابد چون صاحب این قلم بیکار- که معتقدند “ازدحام جادههای شمال بیتعارف نشان می دهد ما همانگونه که زندگی عادی مان پرازغلط است در تفریح کردن هم نابلدیم، ساعتها در ترافیک جاده زجر بردن چه تناسب برای رفع خستگی و دستیابی به آرامش دارد، چرا نمی گذارند و یا نمی توانیم در تمام روزها و شبهای زندگی معمولی مان ساعتی به فراغت بگذرانیم و تمدد اعصاب کنیم؟”، بر این باورم که مردم در دیگر ایام کار و زندگی دارند و تعطیلاتی محدود برای انجام سفرهای تفریحی و داشتن خوشی و خنده.
آنها خوب بلدند که با نازلترین امکانات و کمترین هزینه از گرمای خانه بگریزند و با تمام سختیها خود را به دشت و کوه و صحرا برسانند یا به دل جنگل و عمق دریا بزنند. یک خودرو ارزان، با بنزین ارزانتر، یک چادر مسافرتی و چند پتو وزیرانداز و بالاخره یک گاز سفری و چند دیگ و قابلمه بساط آنها را تکمیل می کند و موجبات تفریح خانوادگی چند روزه اشان را فراهم می آورد.
به قول یکی از دوستان مردم ایران خوب می دانند با این وسائل محدود چگونه در گوشه گوشه ی ایران چشم اندازی چون منا و صحرای عرفات بیافریند، با چادرهایی رنگارنگ و تماشایی در ایران، نه یک دست سفید چون عربستان! این مسوولان کشور هستند که برای گردش و تفریح و شادی و خنده ی ملت برنامهای ندارند، اما در عوض برای مراسم عزاداری و گریه و زاری همیشه آماده و حاضر یراق اند، و آماده ترآن زمان که “موج ایرانی گردشگری” تبدیل می شود به “موج ایرانی سیاسی”!
- بازنشر از جرس