
یکم: مائدههای زمینی اگر نیست، تازیانههای بهشتی که هست!
این شعار حکیمانه حاکمان ماست! میگویند شما را با شلاق به بهشت میبریم تا آنچه را اینجا از شما دریغ داشتهایم، آنجا به شما بدهند!
من با این شعار صمیمانه همدلم و از حسن روحانی رئیس جمهور محترم، شرافتمندانه میخواهم که با آن موافقت کند که: «سهل است تلخی می در جنب نوش و مستی»! اندکی زنجیر و زندان کجا و انبوهی حور و غلمان کجا؟ نه تنها با آن شعار شیرین موافقم بلکه خواستار توسعه و تعمیم آن هم هستم. و لذا توصیهای دارم که آن را تکمیل میکند و آن عبارتست از «تعمیم تئوری تازیانه»! چرا فقط روحانیان حاکم شلاق به دست گیرند و جسمانیان (مردم) را به بهشت برسانند؟ مردم هم باید به تکلیف دینی خود عمل کنند و تازیانهی تأدیب به دست، روحانیان را به روضه رضوان برسانند. و بالاخص در ماه مبارک رمضان که درهای جهنم بسته و دیوان در زنجیرند، انجام این وظیفه شرعی را جدّیتر گیرند. مگر روحانیان جای تضمین شده در بهشت دارند که بر «دوزخیان» دل میسوزانند؟ مگر هر کس نامش جنّتی است، اهل جنّت است و مگر هر کس اسمش علمالهدی است، اهل هدایت است؟ هدایت به ضرب شلاق، اگر نیکوست برای همه نیکوست. زور و زندان اگر حور و غلمان میآورد، بگذار برای همه بیاورد!
روحانیان حاکم ما البته همه گفتار و رفتارشان نیکو و الهی، و عین صواب و ثواب است. فقط یک عیب کوچک دارند که آن هم انشاءالله زدودنی است و آن اینکه خود را از احکامی که صادر میکنند، مستثنا میشمارند. شکّی نیست که این نه از سر نخوت و رعونت و مالیخولیای قدرت، بلکه از روی غفلت است، و امید هست که با «تعمیم تئوری تازیانه»، آن هم رخت ببندد و آنان هم سر از بالش غفلت بردارند و با دیدن تازیانه بهدستان بهشت فروش، خواب از دماغشان بگریزد و میوه مواعظ مشفقانهشان در همین دنیا در دامانشان فرو ریزد. امیدوارم که «دوزخیان» هم بر این غافلان بیتقصیر شفقت ورزند و بهشت با طعم تازیانه را به آنان بچشانند و به سعادت سرمدیشان برسانند.
تأسیس وزارت «امر به معروف و نهی از منکر» هم که از آرزوهای برنیامده جمهوری اسلامی است، کار مبارکی است، به شرط آنکه آمران و ناهیان، رهبران و حاکمان را نشانه گیرند و تیر نهی و نقد را از کمان وزارت بر حکومتیان روانه کنند. منکر هم در شراب و رباب خلاصه نمیشود. افترا و قتل عام و شکنجه و حصر و استبداد و تجاوز و غارت بیتالمال و… هم ازمنکرات ننگین و سنگیناند که جز از حکومتیان ساخته نیست. پیداست آنکه قدرت بیشتر دارد، مستعد رذالت بیشتر و لذا محتاج امر و نهی غلیظتر است.
سلامت آن وزارتخانه هم در مردمی بودن اوست، نه در حکومتی بودنش. عجبا که این وزارتخانه مردمی را (که نامش در جهانِ جدید مطبوعات و رسانههاست و کارش نقد و عفونت زدایی)، حکومتیان ،ناگشوده بستند و بر آن قفل تعطیل نهادند و حالا میخواهند شیپور را باژگونه و از سر گشادش بنوازند و تازیانه را به دست کسانی بدهند که خود مستحق تازیانهاند، و نهی از منکر را به کسانی بسپارند که خود مستعد آفات و آلودهی منکراتاند. ماهی از سر تا به دم گندیده است و خانه از پایبست ویرانست و خواجه در بند نقش ایوان است!
اسلامی کردن علوم انسانی هم ازین مقوله است. شایسته است که روحانیان آنرا از علوم حوزوی آغاز کنند و بر همه آنها سر تا پا جامه اسلامیت بپوشانند، و شیوه اسلامی کردن علوم را به دیگران هم یاد بدهند واوّل سراغ فلسفه بروند. چرا فلسفه مسمّا به اسلامی محتاج «اسلامی» کردن نباشد؟ یا علم اصول و علم تفسیر و علم تاریخ و علم اخلاق و…
مگر مبانی علم اصول و مباحث الفاظ را از قرآن گرفته اند؟ مگر علم اخلاق حوزوی و «اسلامی» بر علم النّفس افلاطونی و حد وسط ارسطویی بنا نشده است؟ چرا فقط دست تطاول به جامعه شناسی و روانشناسی مدرن گشوده اند وخواهان رفوی پارگی آنها به سوزن اسلام شده اند؟ ابتدا سوزنی به خود زنند و سپس درفشی بدیگران.
دوم: رعونت روحانیان و فردوس فروشی اجباریشان ظاهرا بیپیشینه و پشتوانه نیست. از پیامبر علیهالسّلام آوردهاند که به جمعی از اسیران زنجیری نگریست و گفت: «عَجبتُ مِن قومٍ یُجَرّون اِلی الجَنةِ بالسَّلاسل وَ الاغلال…» (در شگفتم که قومی را با زنجیر به بهشت میبرند). کتب صحاح اهل سنّت (بخاری و مسلم) بر صدق این روایت گواهی دادهاند و آن را در زمره منقولات معتبر نشاندهاند و این گمان را دامن زدهاند که گویا بنیانگذار آیین اسلام نیز بهشت را به ضرب زنجیر و به ناخواه در گردن مردم میکرده است!
صورتبندی جلالالدین بلخی از این روایت دیدنی و شنیدنی است. وی به سحر بلاغت و شهد عبارت، چنان وامینماید که گویی گفتوگویی نهان میان پیامبر و اسیران میرفته است و پیامبر که اعتراض پوشیدهی اسیران را میشنیده، پاسخشان را در دل میداده است. اسیران را که بر پیامبر عرضه میکنند، لبخندی بر لبش مینشیند. گمان میبرند وی به فتوحات خویش غرّه است و بر ذلّت اسیران میخندد! با خود میگویند دانستیم که او هم مرد خدا نیست و دلبسته همین دنیاست:
پس بـدانســتیــم کــو آزاد نیست
جز به دنیا دلخوش و دلشـاد نیست
ورنه چون خندد که اهل آن جهان
بـر بـد و نیـکانـد مشـفق مهربان[۱]
پیامبر به فراست درمییابد و زیر لب میگوید:
زان نمیخندم من از زنجیرتان
کـه بکـردم ناگـهان شبگیرتان
زان همی خندم که با زنجیر و غلّ
میکِشمتان سوی سروستان و گُل[۲]
تعجب و تبسّم من از آن روست که شما در این واقعه، غلّ میبینید و من گُل! شما اسارت میبینید و من آزادی! شما رنج میبینید و من گنج! و ادامه میدهد:
زان همی بُرَّم گلویی چند تا
زان گـلوها عالمی یابـد رها [۳]
حتی قصاص و جهاد من هم برای آن است که خونی را بریزم تا خونهای بسیار ریخته نشود، چند تن را در بند کنم تا عالمی آزاد شود!
جلالالدین در این دیالوگِ برساخته، به قلب پیامبری میزند و جوهر آن را که الهام وآزادگی و شفقت بر خلق است، آفتابی میکند و دامن مرد الهی را از جهانگشایی و دنیاطلبی و مردارخواری پاک میسازد. از جهاد و غزا هم تفسیری مشفقانه و آزادیبخش به دست میدهد و پاکسازی سبیل سعادت را غایت آن وامینماید. جلالالدین البته نیک میداند که پیامبری که کارش جز «ابلاغ پیام»[۴] نیست و فقط برای بیمدهی و مژدهرسانی[۵] آمده است، در گردن کسی زنجیر نمیکند تا او را به بهشت برساند. او میداند که ایمان مجبورانه به پشیزی نمیارزد. میگوید طنز واقعه را ببینید که اسارت، مقدمه آزادی شده است و از غُل، گُل میروید.
رمضان المبارک ۱۴۳۵ ـ تیرماه ۱۳۹۳
[۱] . مولاناجلالالدین محمّد مولوی، مثنوی معنوی، به تصحیح عبدالکریم سروش، انتشارات علمی و فرهنگی، تهران ۱۳۷۶، دفتر سوم، ابیات ۴۵۲۳ و ۴۵۲۴. ↑
[۲] . همان، ابیات ۴۵۷۶ و ۴۵۷۷. ↑
[۳] . همان، بیت ۴۵۵۴. ↑
[۴] . وَمَا عَلَى الرَّسُولِ إِلَّا الْبَلَاغُ الْمُبِینُ (النور، ۵۴ ؛ العنکبوت، ۱۸ ؛ التغابن، ۱۲ و…). ↑
[۵] . رُسُلاً مُبَشِّرینَ وَ مُنْذِرینَ لِئَلاَّ یَکُونَ لِلنَّاسِ عَلَى اللهِ حُجَّةٌ بَعْدَ الرُّسُلِ (النساء، ۱۶۵). ↑
- بازنشر از جرس