
مشکل است نوشتن در مورد آن دسته از اعمالی که صحبت کردن در موردشان تابو است و اما نه انجامشان؛ این دوگانگی که، سایهای از بیماری مهلک بر سر برخی جوامع انداخته. اما، “مجتبی پورمحسن” آمده و قلم به دست گرفته و آن چیزهایی که دیده است را بر طبق اخلاصِ “بهار ۶۳″ ریخته است. دوگانگی را و غرق شدن در گنداب دروغ و چنگالهای تیز عذاب وجدان را به تصویر کشیده است. همان چیزهایی که قرار است واژه نشوند را نوشته است. و در همان کتاب، خودش، افکارش، یا شخصیت ساختگیاش را و یا حتی جامعهاش را به صلابه کشیده است.
داستان، تفکرات، ناراحتیها و اضطرابهای مردی است که زمانی خیانت کرده است و بعد بیوزن، گیج و گول رها شده است در زمانی گنگ. فرزین، شخصیت اصلی این داستان میپرسد: “کسی که به او خیانت شده رنج میکشد. کسی که خیانت میکند چهطور؟ رنج کدامشان بیشتر است؟” و جایی دیگر از زبان خیانت میگوید: “رنج خیانت هزار و یک زبان دارد. زبان گریستن بدون اشک، زبان خیره شدن به دیوار.”
راوی که مترجمی معمولی است، همزمان با زندگی مشترکش با تهمینه، ارتباطی پنهانی با همکارش میترا برقرار میکند. مدتی نمیگذرد که با دوست میترا، سما هم ارتباط دیگری برقرار میکند و اضلاع مثلث را بیشتر میکند. حالا، در حال عذاب کشیدنِ مدام است. به دکتر مراجعه میکند. در دود سیگار حل شده است. دچار مشکل شدید گوارشی شده. خوابهای پریشان میبیند. در یک کلام، زندگیاش خودِ کابوس است و انگار که توان از خواب بیدار شدن نیز ازش سلب شده است.
فرزین، در پاسخ به سوال همسرش در مورد علاقهاش به او، میگوید: “خب معلومه که بهت علاقه دارم، چون داریم با هم زندگی میکنیم. مگه میشه آدم کسی رو که باهاش زندگی میکنه دوست نداشته باشه؟ و یا در مورد میترا میگوید: “قول دادم. قول دادم هیچ وقت نگذارم برگردد سمنان”. چون: “میترا از گذشتهاش گفت. گذشتهای که باعث شد توی خنکای اول اردیبهشت، رسیدن عرق گردنم به چاک ماتحتم را حس کنم… میترا گفت و گریه کرد و من شنیدم و بغض کردم”. هیچ کدام اینها، دلیلی واقعی برای بودنِ فرزین در کنار یارهایش نیست. خودش هم میداند. اما دارد با این گردباد جلو میرود.
به نظر میرسد که شخصیت این داستان، مثل خیلیهای دیگر، هیچ معیار خاصی برای انتخاب همراه زندگیاش ندارد. تا آنجا که زمانی میرسد که تفاوت زنهای همراهش، در ذهنش، در دلیل و یا شدت گریه کردنشان برای او خلاصه میشود. “اگر تهمینه گریه میکرد، چون میدید من دیگر مال او نیستم؛ اگر سما اشک میریخت، چون نمیتوانست باور کند کسی که از مال کسی بودن بارها گریخته، مال او باشد؛ میترا اما های های گریه میکرد تا اشکهایش جار بزنند که قمار را باخته است”. از سوی دیگر، تمام این زنها، تنهای مونثی هستند بیسر. چند تَنِ کنش یا واکنش هستند بدون هیچ ارجحیتی بر هم و پررنگ یا کمرنگ شدنشان، وابسته است به هوسهای او. “مشکل اما این است که آدم نمیداند در هر لحظه کدام واکنش را دوست دارد. همراهی سما یا تظاهر میترا به دلسوزی. برای رضا که تعریف کردم گفتم فرقی نمیکند هر کدامش که باشد آدم دلش هوای آن یکی را میکند”.
تمام اینها گواه بر این است که فرزین، با هیچ یک از این شخصیتها آرام نمیگیرید و بیتابی میکند. هرچند که تا سالهای بعد با سما است، اما سما هم این روزها میگوید “تو در گذشتهات زندگی میکنی. باید از این گذشته فاصله بگیری… تا کی میخوای از گذشته واسه خودت تراژدی بسازی؟ دست بردار. با این کار گذشته بر نمیگرده…”. فرزین، هنوز دارد عذاب میکشد. با وجدانش زورآزمایی میکند. در تنهاییاش با تهمینه حرف میزند. همسر اولش. خواب پریشان میبیند. همینهاست که او را به خودافشاگری کشانده. تا شاید آرام گیرد.
این برههی ترسناک از زندگی فرزین، اواخر زمستان و اوایل بهار است که اتفاق میافتد. از دیگر سو، در فصلی از رمان، به وجود مغازهای به نام “بهار ۶۳″ اشاره میشود. راوی داستان، شروع به خیالپردازی میکند که چرا برای مغازه چنین نامی انتخاب شده است. ماجرایی عاشقانه و محکوم شده به شکست تعریف میکند و میگوید: “احتمالا اسم مغازه رو گذاشت بهار ۶۳ تا عشقش رو حداقل در ظاهر جاودانه کنه. حالا سالهاس آدما میان و میرن، برگها میریزن، برف سفید پوشششون میکنه و دوباره جون میگیرن، اما عشق مسعود به فهیمه رنگ پاییز رو هم نمیبینه. همیشه تو بهار ۶۳ هستش.” نام این اثر نیز میتواند به همین دلیل، به دلیل باقی ماندن در بهار انتخاب شده باشد. تا عشق فرزین به تهمینه همیشه در بهار باشد و رنگ پاییز نبیند، هرچند که شکست خورده. تا شاید این وجدان آرام گیرد.