
ماه رمضان است و تمام شبکههاى صدا و سیماى جمهورى اسلامى ساعاتى از شبانهروز را به سخنرانىِ روحانیان اختصاص دادهاند؛ پیش از پیروزى انقلاب اسلامى گوشِ جامعهى ایرانى هرگز مانند امروز با سخنان روحانیان آشنا نبود؛ مدعاى بسیارى از دیندارانِ پیش از انقلاب این بود که ضعفها و عقبماندگىهاى معنوى و اخلاقىِ آن دوران، محصول عدم تبلیغِ اسلام و اجراى احکام آن است.
امروز ٣۵ سال پس از انقلاب ۵٧، در حالى از کوى و برزن، صداى اذان و مناجات مىآید و خطبههاى روحانیان از منبرهاى حقیقى و مجازى بلند است برخى مسئولان نظام و رسانههاى رسمى، از بحران اخلاقى و ایمانىِ جامعهى ایرانى سخن مىگویند و نسبت به آمار بالاى دروغ، اعتیاد، افسردگى و خودکشى هشدار مى دهند.
این هشدارها شاهدى است بر این واقعیت که هر چه خطبه و خطابه بیشتر شود لزوما اخلاق و ایمان رونق نمىیابد؛ آن، جانِ پیراستهى واعظان است که تاثیر مىگذارد وگرنه به تعبیر حافظ “نه هر که سر بتراشد قلندرى داند”.
مشکلِ این رابطهى معکوس میان افزایش خطابه و کاهشِ ایمان را در کجا باید جستجو کرد؟!
امین الاسلامِ طبرسى (از محدثان قرن ششم هجرى) بخشى از وصیت پیامبر اسلام به ابوذر غفارى را در فصل پنجم کتاب “مکارم الاخلاق” آورده است که از تفاوت اخلاقِ دوزخیان و بهشتیان مىگوید:
“اى ابوذر! پارهاى از بهشتیان، از برخى دوزخیان مىپرسند ما با آموزههاى شما بهشتى شدیم؛ حال چگونه است که معلمان بهشت، خود راه به دوزخ بردهاند؟!
و پاسخ مىشنوند: ما همه را به خوبى و خیر مىخواندیم اما خود اهل خیر نبودیم!”
[یا اباذر، یطلع قوم من أهل الجنة على قوم من اهل النار، فیقولون: ماادخلکم النار و قد دخلنا الجنة لفضل تأدیبکم و تعلیمکم، فیقولون: إنا کنا نأمر بالخیر و لانفعله]
روحانیان و فقیهان، آمران و داعیانِ خیرند و همه را به اخلاق حسنه و مراعات “حق الله” و “حق الناس” فرا مى خوانند اما جمهورى اسلامى، آزمونى بود تا “آمران خیر” را از “فاعلانِ” آن متمایز کند. مسلمانان، فقیهان و روحانیانِشان را بیش از آنکه به فتواى شرعى بپذیرند به منش اخلاقىِشان مىپذیرند و حُرمتشان را در قوّت روحى و طهارتِ عملىشان مىیابند. براى جامعهی ایرانی بسیار مهم و تعیین کننده بود که فقیهان و “آیاتالله” پس از رسیدن به قدرت، با “خلقالله” چه مىکنند؟
مرحوم استاد آیتالله منتظرى از نمونههاى سرفرازِ این آزمون بود و صورتِ”اخلاقى” زندگىاش او را از بسیارى از فقیهان متمایز کرده بود؛ در مراعاتِ حقوقِ انسان دروغ نمىگفت؛ از خبر بازداشت و اعدام، آشفته مىشد، کرامت انسان برایش “مسئله و دغدغه” بود و کتاب “رسالهی حقوقِ” او از همین تمایز اخلاقى متولد شد؛ او خود، مبناى تحریر رسالهی حقوق را چنین روایت مىکند:
“کرامت ذاتى انسان که از قرآن و روایات استفاده مى شود، نمى تواند بدون حقوق ذاتى براى حقیقت انسان _ بدون ملاحظه عقیده او – تصور شود. زیرا کرامت نوعى ارزش دادن و ترجیح انسان از جهت انسانیت است و این معنا مستلزم آن است که انسان داراى حقوق فطرى، طبیعى و اجتماعى از قبیل حق حیات، حق آزادى اندیشه و بیان و نظایر آن باشد. بر همین اساس نمى توان صرف داشتن عقیده خاص را _ گرچه حق باشد _ دلیل بر امتیاز دهى در اعطاى حقوق اجتماعى و شهروندى دانست”.
فقیهان، نخست از “خیر” مىنویسند و سپس آنها را مىتوان با نوشتهشان تطبیق داد و وفاق و نفاقشان را با آنچه گفتهاند سنجید؛ مرحوم استاد اما نخست ننوشت! اول عمل کرد و رسالهی حقوقِ “حقیقی”اش همان نامهی “کنارهگیرى از قدرت” بود در اوجِ قدرت. رسالهی حقوق آیتالله منتظری، حاصل دانش او نبود که روایت زندگى و تجربهی او بود.
درباره پیامبر اسلام آوردهاند که «کانَ خُلقهُ القرآن»، اخلاقش قرآن بود، خودش کتابش بود که اگر جز این بود چنان بر دل پیرواناش نمینشست؛ قرآن، خُلقِ متصل پیامبر بود نه عقلِ منفصلش! روحانیان و فقیهان نیز از آنجا دوزخى مىشوند که “اخلاق” را در حافظهى منفصلشان مىگنجانند و مردم را با استناد به کلماتِ ذهنىِشان، به خیر فرا مىخوانند.
وقتِ آن است که روحانیت و دستگاه تبلیغىِ حوزه، نگاهى “عمودى” به کارنامه و محصولات خود داشته باشد تا دریابد چرا افزایش تریبونهاى وعظ و خطابهاش با اخلاقى شدنِ جامعه، رابطهاى معکوس یافته و نتیجهى منبرهاى پررونق، اخلاقِ بىرمق شده است؛ این نه تنها به سود دین که به سودِ نهاد دین نیز هست؛ حوزه اگر بخواهد در میان مردم بماند باید حسابش را از قدرت جدا کند و امضاى خود را از سیاههى کارنامهى غیراخلاقىِ قدرتِ منسوب به اسلام بردارد.
- بازنشر از روزآنلاین