
در اساسنامه شورای انقلاب صحبت از جمهوری دموکراتیک اسلامی ایران بود و این تغییری که در نام حاصل شد در زمان رفراندوم اتفاق افتاد. من معتقدم این موضوع را باید در ظرف تاریخی خودش مورد بررسی قرار داد. یکی از دلایل این تغییر این بود که در آن زمان بسیاری از کشورهایی که نام جمهوری دموکراتیک را بر نظام خود نهاده بودند کشورهای وابسته به بلوک شرق بودند و یک بار معنایی خاصی داشت و برخی هم به عنوان لیبرال دموکراسی شناخته میشدند.
حالا شما در نظر داشته باشید که در فضای بعد از انقلاب، دهها گروه و تشکل که تا آن زمان امکان صحبت نداشتند با روزنامه و شبنامه و میتینگ سیاسی وارد عرصه شده بودند. مخصوصا این موضوع در مورد گروههای چپ و مارکسیستی بیشتر صادق بود. در این فضا، یک نگرانی درمورد بحث التقاط به وجود آمده بود که افکار اصیل اسلامی با افکار غیراسلامی گره بخورد. حال این داستان را باید در پرتو یک ماجرای تاریخی مورد بررسی قرار داد که متاسفانه مورخان تاریخ معاصر ما کمتر به این موضوع توجه داشتهاند.
وقتی سازمان چریکهای فدایی خلق شکل گرفت و ماجرای سیاهکل پیش آمد، با فاصله کمی سازمان مجاهدین خلق ایران موجودیتش آشکار شد که این ماجرا امیدهای زیادی را در میان نیروهای مبارز مسلمان از روحانیون تا بازاریها برانگیخت که یک سازمان مسلمان وارد مبارزه مسلحانه شده و بسیاری از آقایان حمایتهای مالی و معنوی از آنها میکردند و به همین دلیل بعد از اینکه کودتای ایدئولوژیک سال ۵۴ آشکار شد، به خصوص بعد از شهادت مجید شریف واقفی و صمدیه لباف، بسیاری از مبارزان متدین دچار شوک بسیار عظیمی شدند و بعد، یک بازبینی صورت گرفت و به این نتیجه رسیدند که این ماجرا به خاطر ایدئولوژی التقاطی سازمان پیش آمده است. سایه این حادثه تا اواخر دهه ۶۰ در فضای سیاسی ایران وجود دارد و به همین دلیل همه گروههای مبارز مسلمان در سالهای دهه ۶۰ وقتی شکل میگرفتند پیش امام میرفتند و میخواستند یک نماینده برای حضور در آن گروه تعیین کند. به طور کلی یک نگرانی نسبت به انحراف عقیدتی و ایدئولوژیک در فضای آن زمان وجود داشت. جملهیی که امام گفتند «جمهوری اسلامی نه یک کلمه بیشتر نه یک کلمه کمتر» هم بر اساس همین حساسیت گفته شد.
نکته بعدی این است که لفظ جمهوری که آقای بهشتی و دیگران اصرار بر گنجاندن آن در اعلامیهها به جای حکومت اسلامی داشتند، در واقع برای آنها همان بار دموکراتیک بودن را هم همراه داشت. در مورد شهید بهشتی قدیمیترین روایتی که وجود دارد مربوط به یکی از مبارزین خارج از کشور است که من با او در سال ۸۶ ملاقات داشتم و به من گفت در همان سال ۴۴ که شهید بهشتی به آلمان رفته بود به دیدن او رفتم و از او سوال کردم که چه حکومتی مد نظر شما است و او گفت جمهوری اسلامی و در واقع بحث جمع شدن جمهوریت و اسلام از همان زمان در فکر ایشان بود که البته پشتوانهاش مجموعهیی از مباحثات و مطالعاتی بود که ایشان از سالها قبل با جمعی از فضلای خوش فکر در قم داشتند که بعدها مرحوم حجتی کرمانی آنها را جمعآوری کرد و به شکل یک کتاب منتشر شد. بنابراین، این ایده، یک پشتوانه فکری داشت.
مساله بعدی مربوط به محتواست. کافیاست شما به صورتجلسههای مجلس خبرگان نگاه کنید تا متوجه شوید دغدغههای امثال شهید بهشتی در مورد مبانی دموکراتیک بسیار جدی است و پای این اصول و دغدغهها نیز ایستادند، مثل مخالفت شدید ایشان با بحث شکنجه به هر شکلش یا بحث مربوط به شنود مکالمات تلفنی یا تفتیش بستههای پستی و حتی بحث مربوط به آزادی تجمعات که آقای سروش محلاتی این مباحث را به صورت یک سلسله مقالاتی با عنوان «با میراث بهشتی چه کردیم؟» جمعآوری و بحث کردهاند. که متاسفانه فقط در فضای مجازی انتشار یافت. بنابراین، گرایشات دموکراتیک شهید بهشتی در این زمینه بسیار قوی بود.
در مورد طرح مساله ولایت فقیه در مجلس خبرگان هم باید بگویم که در این زمینه افسانهسازی زیاد شده است. البته واقعیتهایی هم وجود دارد، اما در میزان پررنگ و کمرنگ بودن آن اختلاف نظر وجود دارد. مثلا میگویند این مساله را نخستین بار آقای آیت مطرح کرده است. این قضیه تا حدی حقیقت دارد، اما باید دید که آیا همه مساله همین است؟ واقعیت این است که این مساله حداقل از شهریور سال ۲۰ به بعد که یک فضای آزاد در کشور به وجود میآید وارد ادبیات سیاسی ایران معاصر میشود. اگر کتاب «اسرار هزار ساله» آقای حکمیزاده را مطالعه کنید، متوجه میشوید این بحث آنجا هم مطرح میشود که آیا فقیه میتواند اداره حکومت را در دست بگیرد یا خیر که البته ایشان مخالف بود.
اما این نمونه نشانگر این است که از آن زمان، بحث این نظریه به طور جدی وجود داشته و فی البداهه و ناگهانی مطرح نشده است. عدهیی با این دید به داستان نگاه میکنند که بحث ولایت فقیه به شکل ناگهانی از طرف یک محفلی مطرح شده و بقیه هم آن را پذیرفتند. از نظر من اینها افسانهپردازیهایی است که درمورد طرح نظریه ولایت فقیه مطرح میشود. از طرفی واهمهیی که از انحراف ایدئولوژیک سال ۵۴ در سازمان مجاهدین خلق وجود داشته نیز بیتاثیر نبود. اثر این داستان مثل خاطره تاریخی کودتای ۲۸ مرداد است که تا پایان دهه ۶۰ این فضا بهشدت حاکم بود. من به خاطر دارم که بعد از پیروزی انقلاب تا یکی، دو سال پس از زمان شهادت پدرم که دیگر نظام به طور کامل مستقر شد، این ترس وجود داشت که کودتا یا حمله نظامی رخ دهد و انقلاب ایران به نابودی کامل بینجامد. همه اینها زمینهساز این موضوع شد. یک واقعیت دیگر این است که کسانی که در مجلس خبرگان یا خارج از آن در حمایت یا علیه ولایت فقیه صحبت میکردند به یک معنا راجع به یک موضوع واحد صحبت نمیکردند زیرا در مورد این مساله، اعم از ماهیت، مبنای مشروعیت، حدود و اختیاراتش تفسیرهای گوناگونی وجود داشت.
مثلا یک نگاه که البته بعدها بسیار پررنگتر شد این بود که مشروعیت ولایت فقیه را با تکیه بر نظریه کشف میدیدند که خبرگان کشف میکنند که چه کسی مناسبتر و اصلح برای ولایت فقیه است و او میشود نایب امام زمان. اما نگاه پدرم به ولایت فقیه اصلا اینگونه نبود. او معتقد بود که در زمان غیبت معصوم حکومت اسلامی مشروعیتش را از مردم میگیرد و صراحتا میگوید این ما هستیم که حاکم اسلامی را به قدرت میرسانیم و ما هستیم که او را از قدرت کنار میزنیم. بعدها این دیدگاه را در جزوه مواضع حزب جمهوری نیز میبینیم که شهید بهشتی و دوستانش از کلمه «قرارداد اجتماعی» استفاده میکنند یعنی مشروعیت ولایت فقیه از نظر اکثریت شهروندان و بر اساس قرارداد اجتماعی شکل میگیرد. ببینید این دو تفسیر چقدر از هم فاصله دارد؟ در این نگاه مشروعیت را به مردم بازمیگرداند و به نوعی ولایت انتخابی است اما در نگاه اول مشروعیت از جای دیگر است و ولایت انتصابی است. حتی درمورد شکلش هم تفاوت نظر وجود داشت.
شهید بهشتی بارها در جلسات خصوصی و عمومی این عقیده خود را بیان کردند که امام را که کسی به عنوان رهبر انتخاب نکرده بود بلکه به طور طبیعی رهبری انقلاب را به عهده گرفت. به یاد دارم زمانی که امام در بیمارستان بستری بود یک بار وقتی پدر از ملاقات ایشان آمد من جویای احوال امام شدم و به او گفتم: شما چه فکر میکنید؟ بالاخره امام که برای همیشه زنده نمیماند. اگر اتفاقی بیفتد چه میشود؟ پدر گفتند که ما این مساله را در قانون اساسی پیشبینی کردهایم.
البته استثنا هم وجود دارد که افراد در شرایط خاصی رهبر میشوند مثل امام، اما قاعده بر شورایی بودن است و ایشان بهشدت به شورایی بودن رهبری اعتقاد داشت زیرا بر این عقیده بود که هیچ کس نیست که تمام ویژگیها و خصلتهای رهبری را در خود داشته باشد و به همین دلیل باید جمعی باشد که هر کدام بخشی از این ویژگیها را داشته باشند. به لحاظ دایره اختیارات، در مشروح مذاکرات مجلس خبرگان هم کاملا آشکار است که شهید بهشتی بر نقش نظارتی فقیه تکیه دارد نه دخالت فقیه. البته این دیدگاه یک نفر به نام شهید بهشتی است ولی میخواهم این را بگویم که حتی تفسیر واحدی از این موضوع وجود نداشت و این مساله نه قبل از آن تبیین شده بود و نه در طول مذاکرات در مجلس خبرگان. فقط یکسری کلیات کنار هم گذاشته شد و در قانون اساسی به تصویب رسید.
من نمیخواهم در اینجا این مساله را نقد کنم یا از خوب بودن یا بد بودن آن بگویم، فقط میخواستم این مساله را در ظرف تاریخی خودش مورد بررسی قرار دهم تا نشان دهم این اتفاق در چه فضایی شکل گرفت و رخ داد. هیچ اندیشمندی نمیتواند تحت تاثیر پیرامون خود قرار نگیرد، یک موقعی ممکن است حرف از تغییر دال مرکزی گفتمان باشد که این بحثی جداست. اما زمانی بحث درباره تغییراتی است که در جزییات و تفسیرها در فکر و اندیشه یک فرد رخ میدهد و این یک امر طبیعی است که فقط مختص شهید بهشتی هم نبوده و افراد دیگری هم هستند که این وضعیت را داشتند.
- بخشى از یک گفتگو؛ روزنامه شرق