
یک: در حرکت اعتراضى سال ٨٨ و دامنهاش، حاکمیت احساس و تجربه کرد و فهمید که جنبش سبز یک اتفاق سیاسى نیست، یک تجربه و تمرین هویتى است. اتفاق را مىشود تمام شده تلقى کرد، اما با هویت چه مىتوان کرد؟ ممکن است برخى واقعاً تا همین هشت ماه پیش فکر مىکردند که جنبش سبز قصهاى بوده و تمام شده، ولى آن دسته از ارباب قدرت که مىدانستند اینطور نیست هم این حرفها را تکرار مىکردند به این امید که بتوانند با تکرار یک دروغ، آن را باورپذیر کنند. اما انتخابات ٩٢ و بازگشت صداهاى ٨٨ به خیابان، خواب آنها را آشفته کرد.
مسئله این است که ایرانىها با تجربهی ٨٨، در کنار گذاشتن مرزهاى مصنوعى، قدم بزرگى برداشتند و اکثریت آنها بر دو محور “عزت ایران و پایان حاکمیت دروغ” با هم توافق کردند و حالا محصوران و زندانیان ما مظهر و نماد آن عزت و هویتاند. پس باید به برخى حق داد که نه تنها از رفع حصر، بلکه از هر نماد سبز و چراغ سبزى نگران باشند.
دو: آقایان موسوى و کروبى و خانم رهنورد نگران “شخصیت نظام” بودند اما آقاى خامنهاى نگران “آبروى نظام” است؛ مشکل اصلى هم دقیقاً همین جاست؛ وقتى شما نگران شخصیت کسى باشید، یعنى در او نوعى تغییر یا انحراف یا آلودگى مىبینید که او را از هویت و شخصیت اصلىاش دور مىکند، تلاش مىکنید آن شخصیتى را که در معرض زوال و نابودى است، نجات دهید. اما وقتى نگران آبروى کسى باشید، به این فکر نمى کنید که شخصیت و هویت او در حال نابودى است بلکه مهم این است که کسى این نابودى و زوال را نفهمد و آبروى او نرود، در نتیجه همواره باید صورتى آبرومند، آرایششده و دروغین از او نمایش دهید تا آبرویش حفظ شود.
گناه رهبران محصور ما این بود که ساکت نماندند، به تعبیر آقاى موسوى “تسلیم یک صحنه آرایى خطرناک” نشدند و خواستند نظام را به هویت نخستیناش برگردانند. آقاى خامنهاى هم تحمل نکرد؛ تا امروز هم نه شوراى عالى امنیت ملى و نه قوه قضاییه هیچیک مسئولیت حصر را بر عهده نگرفتهاند و حتى فرمانده نیروى انتظامى رسما گفته که رهبر جمهورى اسلامى مسئولیت این پرونده را بر عهده دارد؛ با توضیحى که دادم، پیداست که چرا آقاى خامنهاى تحمل نکرده است؛ نه اعتراض دیروز آنها را و نه رفع حصر امروزشان را.
انقلابى با هدف رهایى از استبداد شکل گرفت و خواست تا از طریق استقلال، آزادى، جمهوریت و اسلامیت، ملتى را خوشبخت و کشورى را سربلند کند؛ اما حالا پس از سه دهه، همهى آن شخصیت و هویت و آن آرمانهاى نخستین در حال زوال است، استبداد بازتولید شده، از جمهوریت که با نظارت استصوابى، چیز زیادى نمانده و اسلامیت هم چنان تحریف شده که یک طالبانیزم از نوع شیعىاش در کشور شکل گرفته و بخشهاى مهمى از قدرت را در دست دارد؛ از طرف دیگر یک فساد فراگیر اقتصادى و ادارى هم پیکر توسعهى ایران را فلج کرده است. حالا مثلاً آقاى کروبى نه تنها خودش زندان و شکنجه را در استبداد پیش از انقلاب تحمل کرده، بلکه پدرش هم از مجاهدان آن روزگار بود، این است که مى گوید: من مهدى کروبى فرزند احمد صدایم خفه نمى شود؛ یعنى تبارش را به رخ مى کشد تا مخاطبش بداند این تبار، مبارزه نکرده تا استبداد دینى، جایگزین استبداد پهلوى شود.
سه: شاید دولت گمان مىکرد که با امتیاز دادن به حصربانان و زندانبانان، مىتواند به توافقى با آنها برسد، اما وقایع این مدت، فکر میکنم واقعیت موجود را شفافتر کرده باشد؛ چنانکه عقبنشینى تاکتیکى برخى نامزدهاى وزارت در روز معرفى کابینه هم باعث حیاى سیاسى مخالفان دولت نشد.
حالا علاوه بر اینکه دولت وظیفه دارد به احترام رأى مردم، جلوى درشتگویىهاى وزیر دادگسترىاش را بگیرد، تنها راه پیش روى آقاى روحانى براى عمل به وعدهاش در رفع حصر، تکرار همین تجربهی توافق ژنو است؛ دیدیم که حجم عظیم غوغاى مخالفان نتوانست رسیدن توافق ژنو به مرحلهی اجرا را متوقف کند اگرچه مخالفان انصافاً تمام تلاش تشکیلاتى و رسانهاى خود را براى شکست دیپلماسى هستهاى او به کار بردند؛ اگر ایستادگى و شکیبایى در برابر جریانهاى فاقد حداقل اخلاق و عقلانیت، و تکرار و تکیهى مکرر بر رأى مردم، به کار توافق ژنو آمد، تدبیرى از همین جنس به کار رفع حصر هم مىآید.
- گزیده ى گفتگو با وبسایت کارآنلاین