
مخالفت اقتدارگراها با توافق ژنو آنان را به کلی منکر نتیجه بخشی دیپلماسی و حل مسالمت آمیز مناقشهها کرده است. به ادعای حضرات « باروی کار آمدن دولت یازدهم اصطلاح بازی بردبرد بسیار بر زبان سیاست مداران ما از جمله آقایان هاشمی، روحانی و ظریف جاری شد. اما واقعیت این است که ما چیزی به عنوان بازی بردبرد نداریم به ویژه در عالم سیاست و حکومت لذا خودمان و دیگران را فریب ندهیم… ما بازی بردباخت داریم و بازی باختباخت هم داریم اما هیچگاه بازی بردبرد نداشته ایم، نداریم و نخواهیم داشت. گزینه آخر یک دروغ فریبکارانه است. » (سیاست روز ۹۲/۱۰/۱۴)
دیدگاه فوق صرفا به معنای نقد و نفی راهبرد اصلی دولت نیست بلکه تنها استراتژی صحیح و ممکن را انجام بازی برد و باخت بین ایران و امریکا می خواند چرا که از یک طرف بازی بردبرد را دروغ و غیرواقعی می شمارد و از طرف دیگر هیچ دولتی حاضر نیست داوطلبانه مشی باختباخت را برگزیند. پس راهی جز مبارزه برای پیروزی یکی و شکست دیگری یعنی استراتژی تقابل باقی نمی ماند. اکنون فرض کنیم دولت تصمیم بگیرد مناقشه هستهای را براساس بازی بردباخت دنبال کند. برآن اساس ما هم چنان به غنی سازی ۲۰ درصدی و حتی بالاتر اورانیوم و با تعداد سانتریفیوژهای بیشتر ادامه می دهیم. در آن صورت آمریکا مجبور است یا تحریمها را لغو کند و شکست را بپذیرد یا نسبت به گسترش تحریمها اقدام کند. یعنی صادرات نفت را که اکنون به نصف میزان معمول تقلیل یافته در گام بعدی به یک چهارم کاهش دهد و سپس بکوشد آن را به صفر برساند. هم زمان درآمدهای نفتی ما را نیز بلوکه نموده برای ضربه زدن به تأسیسات هستهای ایران زمینه چینی کند. از اقتدارگراها می پرسم کدام یک از دو گزینه فوق را واقع بینانه تر و احتمال اجرای آن را بیشتر می دانند؟ آیا فراموش کرده اند که به محض جدی شدن حمله نظامی آمریکا همین افراد به دولت متحد خود در دمشق توصیه کرده اند تمام سلاحهای شیمیایی خود را معدوم نماید تا از شر موشک باران غرب در امان بمانند؟ من البته معتقدم که ملت ما قادر به دفع دشمنی هر دولت خارجی هست اما چرا با جنگ و با بهایی این گونه گزاف؟! و بدون لحاظ لطمات و تبعات جنگ و آسیبی که به وطن می زند؟ آیا وظیفه اصلی حکومت دفع تهدیدهاست یا خلق ویتنامی دیگر؟
برخلاف نظریه پردازی جنگ طلبان ایرانی بازی بردبرد نه تنها ناممکن نیست بلکه بارها رخ داده و در زمینه هستهای نیز محتمل است. زیرا هنگامی که بازیگران احساس می کنند که
- ۱- قادر به حذف یا شکست کامل طرف مقابل (رقیب داخلی یا خارجی) نیستند.
- ۲- درگیری نظامی را بسیار گسترده و غیرقابل پیش بینی ارزیابی کنند و به ویژه احتمال سرایت نزاع را به مناطق دیگر بدهند.
- ۳- شکست یک طرف امکان پذیر باشد اما هزینههای آن به مراتب بیش از منافعش ارزیابی گردد.
- ۴- حذف فیزیکی یکی منجر به پیروزی دیگری شود بلکه جریان سومی که برای طرفین خطرناک تر است، بهره اصلی را ببرد.
- ۵- شکست فقط در کوتاه مدت جواب دهد و پس از مدتی بازنده قوی تر و با انگیزه تر از قبل گردد.
به طور خلاصه هر زمان که بازیگران به این نتیجه برسند که می توانند و بیشتر به سودشان است که به اهداف خود از طرق مسالمت آمیز و بدون درگیری نظامی دست یابند، بازی بردبرد ممکن می شود. امری که هم اکنون تاحدود قابل توجهی امکان پذیر شده است. به ویژه اگر صلح طلبان با عملیات ایذایی جنگ طلبان آمریکایی، اسرائیلی، عرب و ایرانی به نحو مناسب مقابله نمایند. در همین جهت اقتدارگراها می کوشند مانع اطلاع رسانی شفاف دولت شوند. گستاخی تؤام با بیاخلاقی آنان را در تهدید اخیرشان ملاحظه فرمایید:
« اگر آقای روحانی با اظهارات خود جریان انتقادی به مذاکرات هستهای را متهم به مخالفت با لغو تحریمها و کاسبی کند، جریان انتقادی نیز بسیار راحت می توانند دولتیها را متهم کنند که دور زنندگان تحریم را لو می دهند تا تیم خود را جایگزین آن کنند. یا این که می توان این گزاره را در جامعه جا انداخت که برخی به بهانه لغو تحریمها و محذوریت هایی که نظام دارد، دارند مجرای وطن فروشی را فراهم می کنند. » (وطن امروز۹۲/۱۰/۲۸)
بر این اساس می توان نتیجه گرفت که :
۱- دولت نه فقط با منتقدان بلکه با یک جریان سازمان یافته انتقادی مواجه است که سخنگویش را جبهه پایداری از یک سو و حزب پادگانی از سوی دیگر به عهده دارند.
۲- این جریان آن قدر قدرت دارد و از چنان مصونیتی برخوردار است که بسیار راحت می تواند اتهام فساد مالی و و حتی وطن فروشی را متوجه رئیس جمهور کند.
۳- دولت قبل برای دور زدن تحریمها یک مافیای نفتی ایجاد کرده بود که در معرض لو رفتن و حذف قرار گرفته است.
۴- هرگونه اقدام دولت تدبیر و امید علیه سوء استفاده کنندگان میلیارد دلاری فروش نفت با این اتهام مواجه خواهد شد که درصدد جایگزینی تیم خود به جای آنان است. زیرا به تصریح اقتدارگراها دور زدن تحریمها به روش دیگر امکان ندارد. جالب آن که تنها ۴۸ ساعت پس از این تهدید تیتر اول روزنامه مزبور در روز اجرای توافق نامه ژنواین بود: «هولوکاست هسته ای» که البته حرکتی ناشیانه و غیرحرفهای به شمار می رفت زیرا اولا توجه نکردند که هولوکاست صرفا در مورد نسل کشی به کار می رود. ثانیا فراموش کردند که تاکنون هولوکاست را دروغ و جعل بزرگ تاریخی خوانده اند حال آن که با این تیتر نشان دادند که آن را حقیقت و یک واقعیت تاریخی می دانند. به این ترتیب آیا آقایان هاشمی، روحانی و ظریف دروغ می گویند وبه فریب کاری مشغولند یا کسانی که به فتوای مرادشان (تئوریسین استبداد دینی) برای رسیدن به قدرت دروغ گفتن را جایز می دانند؟
نکته پایانی آن که شنیدم یکی از تکفیریها در مجلس و در همان روز اول اجرای توافق ژنو، دکتر روحانی را البته بدون ذکر نام به شاه سلطان حسین تشبیه کرد. دقیقا همان تشبیهی که در سال ۸۷ در مورد آقای خاتمی البته قبل از اعلام رسمی نامزدی مهندس موسوی به کار بردند. من نگران چنین تبلیغاتی نیستم زیرا مردم می دانند که همین جریانهای پرادعا، میهن و ملت را در سالهای اخیر به رغم درآمدهای افسانهای نفت با چنین وضع اسفناکی مواجه کرده اند و اکنون نیز درصددند به هر قیمت مانع حل دیپلماتیک و مسالمت آمیز اختلافات ایران و غرب شوند. دولت تدبیر و امید باید فضای انتقادی در جامعه را باز نگه دارد و ضمن استقبال از نقدهای کارشناسانه منتقدان صاحب نظر هرگز نباید معطل تحلیلها و تهدیدهای اقلیتی پرمدعا و بیبصیرت شود که ناجیان کشور را شاه سلطان حسین می بینند اما محمود افغان را که ایران را شخم زد هرگز ندیدند و تأثیرات مخرب او را در تاریخ کشورمان ملاحظه نکردند.
- بازنشر از نوروز، ارگان جبهه مشارکت