
“تو وقتی به خودت فکر میکنی، طبعا به خودت فکر میکنی. ولی وقتی به من فکر میکنی، باز هم به خودت فکر میکنی. حتی وقتی به گرسنگان افریقا و مشکلات اتمی دنیا و نسل در خطر نابودی ببرهای سفید هم فکر میکنی، باز هم داری به خودت فکر میکنی”. این جملات، بخشی از مجموعهی داستانهای کوتاه به نام سقط جنین”اند. کتابی که “میر اسدالله”، به توسط آن سفری خاطره انگیز را برای ما تدارک میبیند. همراه با نثری روان، بیتکلف و بیتعارف. کوتاه بگویم: “بیپرده”.
طی این سفر، خاطراتی از جنس خاطرات تکان دهندهی دوران سرکشیهای کودکی تا بزرگسالی خودمان را میخوانیم.
خاطراتی که در باتلاقی از تناقضات اخلاقی، ترس، دروغ، شک و تردید شکل گرفتند. فضای آشناییست. همراه با داستانهای این کتاب، حسهای متفاوتی را تجربه میکنیم. حتی گاهی دچار استحاله هم میشویم. شاید در مورد کمتر مجموعهی داستانی این را بتوان گفت، اما هنگام خواندن “سقط جنین”، بهتر است تنها باشیم، یا حداقل کسانی اطرافمان باشند که همزمان، مشغول خواندنش باشند؛ چرا که غریب به یقین است که دیوانه پنداشته شویم. چون کتاب، مثل هشت پا دور مغز میپیچد و لحظاتی پیش میآورد که همه چیز از دستمان خارج میشود و مثلا دیگر نمیتوان خندیدن به صدای بلند را کنترل کرد و درست در لحظهی بعدی، چشمان، با حالتی وحشت زده، به صفحهی مانیتور خیره میمانند و بعد هم اندوهگین میشویم. گاهی هم نیاز است که آه بلندی از نهاد برآورد.
کتاب، با داستانی در مورد این که نویسنده، طی چه حادثهای نویسنده شده، آغاز میشود و با تبدیل شدن به مگس خاتمه مییابد. از فراز خاطرات زیبا و دلنشین میگذریم و بر دردها فرود میآییم و باز هم پرواز میکنیم. این حقیقت را میبینیم که از نظر سلیقه، چقدر با اسرائیلیها نزدیکیم، اما از نظر وفا داری نه. و خب خواننده به این فکر فرو میرود که چرا! با او به شمال میرویم.
اوایل سالهای دههی شصت. سرهای گوسفندانی که قرار است کله پاچه شوند را جلوی پایمان، در پیاده رو میبینیم. با همسایهای روبرو میشویم که شاید خود ما باشیم! کسی که رسم همسایگی نمیداند، اما طلبش میکند! دیدن صحنهی شلاق خوردن یک پیر مرد در سطح شهر! و آنجایی هم که میگوید فردی که نتواند چند خط راجع به قسمتی از بدنش، که هر روز به آن فکر میکند، بنویسد، بهتر است فکر نویسنده شدن را از ذهنش خارج کند، به زیبایی و ظرافت تمام، یک موج انبوه از توهمها را خاموش میکند. “سقط جنین”، از دردآورترین، تلخترین و ملموستری داستانهای این مجموعه است. ماجرای دخترک دبستانی که از برادرش باردار است. و مادری که از ماجرا با خبر است، اما راضی است. اصلا خودش پیشنهاد داده است!
نویسنده، هوشمندانه، در ابتدای اکثر داستانهای کوتاه، چند جمله به اختصار نوشته است که از آنچه قرار است خوانده شود حکایت میکند. برای مثلا، در ابتدای سقط جنین، چنین نوشته است: “اگه خالق بهشت، هنرمند با استعدادیه، خالق جهنم، قطعا نابغهی بیهمتاس”. و تو خود حدیث مفصل بخوان از این مجمل.
قلم قوی علیرضا میر اسدالله، پیشتر اثبات شده است. خالق آثار “قصههای غیر معمولی ۱ و ۲″، “ویزای کوه قاف” و غیره. نویسندهای که “اولین قصهی کوتاهش را ته دفتر مشق ریاضیاش نوشته و بخاطرش سیلی خورده. چون قصه نوشتن برای آدم نون و آب نمیشود”. هر چند پس از چاپ چندین کتاب، به عمقِ حرفِ پدرش میرسد، اما “سقط جنین”، گواه ادامهدار بودن راه اوست. کتابی که معلوم است که نمیتواند در ایران امروز، با معیارهای عجیب و غریبش، منتشر شود. نمیتواند روی قفسههای کتاب فروشیهای انقلاب قرار بگیرد. اما خوشبختانه بخت با همهمان یار است که این اثر، میتواند در جلوی دیدگانمان قرار بگیرد.