
دههی سی سالگی یک مرد. مردی که سالها تحقیر، خوار شدن و خشم به او تزریق شده. امروزِ کیان فتوحی، فوران تمام آن خشمها و سر خوردگیها، به شیوهی خودش است. “هادی معصوم دوست”، قشر عظیمی از هم نسلان ما را بر روی خطهای این رمان، در کالبد کیان فتوحی، نشانده است. یک تودهی ورم کرده، که با کوله بار خشم حاصل از تحقیرها، به این سو و آن سو میرویم. شاید یکی از دلایلی که وزارت ارشاد، به این قلم روان و صادقانه، حق انتشار نداده، همین باشد که حقایق زهرآگین را گفته. رد پای نگرانی از ممیزی در خطهای معصوم دوست، آشکار است. اگر خواننده تصور کند یک سری اتفاقات در این داستان، هوشمندانه اضافه میشوند تا موجب دریافت مجوز شوند، بیراه نرفته است! متاسفانه، اثر، دچار خودسانسوری هم شده است. قسمتهایی باید باشند که نیستند و دیده نمیشوند. از ترس همان مجوز، متولد نشدهاند. دومین اثر معصوم دوست است. اولی پس از چند سال سرگردانی، مجوز نگرفته، و این هم بعد از یک سال، با درهای بسته روبرو شده. دردناک اما حکیمانه گفته است “فرزانه طاهری”، که “ذهن نویسندگان را ختنه نکنید”.
کیان، فردیست که زندگیای بد رنگ پشت سر گذاشته. فرزند خانوادهای که فحاشی و زد و خورد، ترجیع بندشان است و او از این وضعیت ناراضی بوده. پدری که با دادن یک زمین و یک خانه، بار زندگی را از روی دوشش بر میدارد و میرود. مادری که برای کیان، همسر انتخاب میکند. و همسری که او را راضی نمیکند. شغلی پیدا میکند و برای همیشه در همان میماند. هر چند از آن هم همیشه ناراضیست، اما حتی جرات تغییرش را ندارد. او از همه چیز ناراضیست، اما دم بر نمیآورد. امروز، صاحب کارش، نقش مادر و پدر فحاش کودکیاش را بازی میکند. مدام کیان را خرد میکند، اما او اعتراض نمیکند که هیچ، لبخند هم میزند. ناباورانه، هنوز هم “مثل کفتر جلد، فندک را زیر سیگار رئیسش آتش میزند”. اما درونش غوغاست. یک دیکتاتورِ نهان. ذهنش، نقش پدرش را بازی میکند. به همه فحش میدهد. از نظرش همه مقصرند جز او. همه را دشمن میبیند. با همه سر جنگ دارد. میخواهد قدرتِ نداشتهاش را، به فرزندش نشان بدهد. میخواهد حداقل یک کودک، از او حساب ببرد. جدای از اینها، فردیست که عملا افسارش دست خودش نیست. نمیداند چکار میکند. توانایی در دست گرفتن فرمان را ندارد. حتی زمانی که عاشق زن دیگری میشود نیز نمیداند دقیقا دارد چکار میکند و چرا. نمیداند چرا با زن به سفر میرود. نمیداند چرا ادامه میدهد. حتی نمیداند چرا رابطه را قطع نمیکند. باید یک قدرت برتر، مثل همان کف دستهای سنگین پدرش، بالای سرش باشد. خودش را به دست باد میسپارد. در کل سی سال زندگی، فقط و فقط یک بار طعم تجربهی تصمیم قاطع گرفتن را چشیده. اما نتیجهی همان تصمیمش هم هر روز، مثل آینهی دق جلوی رویش است. همسری که از عروسی نگرفتن ناراحت است و این غم را به شیوههای مخلف، به کیان یادآوری میکند.
اما ماجرای داستان “به شیوهی کیان فتوحی”، به همین جا ختم نمیشود. او یک روز منفجر میشود. علیه همه چیز میشورد. البته از سر تصمیم و فکر قبلی نه، باز هم نیروی ناخودآگاه و خارج از کنترلش است که بر او غلبه میکند و دستانش را وادار میکند که ضربات را وارد کنند. علیه صاحب کارش و علیه هر کسی که جلوی راهش سبز میشود. با این کار، برای لحظاتی تخلیه میشود. ذهنش تشویقش میکند، برایش هورا میکشد. اما بعد تشویقها فروکش میکنند. سکوتِ مطلق جاری میشود و بعد زنگ آزار دهنده به صدا در میآید. خوره به جانش میافتد و عذاب وجدان میگیرد از کارهایی که کرده. باز هم سوزِ سرمای عدم رضایت و آشفتگی و نابسامانی آغاز میشود.
هادی معصوم دوست نیز یکی از افرادیست که انتشارات الکترونیکی را جلوی پای اثرش گذاشته. اثری که مدتها برایش نیرو گذاشته است. حاصل روزانه ده ساعت تمرکز و کار. با آن زندگی کرده است. بهتر بگویم، بخاطرش زندگی کرده. جزئیات را به دقت دیده و به قلم آودره است. اینها، در سطر سطر رمان به وضوح دیده میشود.