
شاید در نوشتههای من دیده باشید، در بعضی سخنرانیهای من، که قرآن و نهج البلاغه را میتوان تقوی نامه نامید. مهمترین و کلیدیترین مفهومی که در این کتابهای مقدس هست، مفهوم تقوی است. خب، البته در مقابلش هم گفتهام فیالمثل که کتاب مثنوی یا کلا دیوان مولانا، عشق نامه است، یعنی key concept، یعنی آن مفهوم کلیدیای که شما در مولوی میبینید، عشق است. اصلا این عشق چنان بر او جلوه کرده که اصلا آشکارا میگوید که:
زاهد با ترس میتازد به پا
عاشقان پرانتر از برق و هوا
اصلا عشق را در مقابل ترس میگذارد. ترسی که یکی از ترجمههای تقویست. برای مولوی اصلا گام زدن با گام عشق است. با گام ترس و هر چیز دیگری چندان بهایی ندارد. به هر حال قرآن تقوی نامه است. خشیت نامه است. بیش از آنچه که بر عشق و بر خوف تکیه کند، بر ترس و بر تقوی و بر خشیت تکیه میکند. اما این تقوی، یک مفهوم پیچیدهایست در عین حال. یعنی مجمل است. مفسران هم در باب تقوی سخن کم نگفتهاند. در فارسی هم شما میدانید، ترجمههای مختلفی از تقوی شده. گاهی گفتهاند کسانی که تقوی دارند یعنی خدا ترساند. ترس از خدا دارند. تقوی را به پارسایی هم ترجمه کردهاند. حالا بعد خود پارسایی را هم معنی کردهاند که یک شخص پارسا یعنی چه. یعنی پاک، یعنی پاکیزه، یعنی کسی که پرهیز از بدیها و گناهان میکند. ولی همین جا هم باز کلام هست. بعضیها گفتهاند که پارسایی را فقط به پارسایی پرهیز معنا کردن، ناقص است. چون میشد همان حرف باباطاهر که:
بسازم خنجری نیشش ز پولاد
زنم بر دیده تا دل گردد آزاد
ز دست دیده و دل هر دو فریاد
هر آنکه دیده بیند دل کند یاد
گفتم که این تقوای پرهیز است. خب برای این که ما دلمان به قول او به وسوسه نیفتد، خب باید چشمانمان را ببندیم. یا آخرش هم کورش کنیم. با یک خنجری بزنیم و چشممان را کور کنیم. گوشمان را کر کنیم. تا این که چیز بدی نبینیم، چیز بدی نشنویم و دلمان وسوسه نشود. این نشد تقوی، این نشد پرهیز. شما باید پارسا باشید و در میان خلق باشید تا بتوانید خویشتن داری کنید. نه این که پارسایی به معنای عزلت و ایزولاسیون و اینها باشد. باری، تقوی را اینچنین معنا کردند. من خدمت شما میخواهم عرض کنم که تاملات بنده به من نشان میدهد که، تقوی هرچه که میخواهد باشد، یک عنصری، یک المانی از شرم درش هست.
خیلی از جاها، آدم پارسا را، آدمی که از خدا تقوی پیشه میکند، این که ما زیاد هم میگوییم، یک معنایش این است که از خدا شرم دارد. ببینید، شرم درست است که دیوار به دیوار ترس است، ولی ترس نیست. شما ممکن است از یک کسی نترسید اما شرمگین باشید، شرمسار باشید. و این شرمندگی یک احساس و یک عاطفهی خیلی متعالی است که در آدمی پیدا میشود. و لذا شخص پارسا، ما پارسایی را نداریم که از شرم بیبهره باشد. من خیلی وقتها برای این که میگویند فلان کس متقی است، تقوی پیشه میکند در مقابل خداوند، اینگونه میفهمم که از خداوند شرم میکند. نه این که میترسد و میگوید مثلا من را به جهنم خواهد برد. من را عذاب خواهد کرد. این ترس است. شرم دارد. یعنی میگوید اصلا در مقابل او نباید من کار بد بکنم. من را میبیند و این شرمندگیست که بازدارندهی اوست از این که خلاف کند، نافرمانی و معصیت بکند. نه لزوما ترس. من قبول دارم که ترس هم هست، اما مال مراتب مادون است.
آدمی وقتی که رشد شخصیت پیدا میکند، دیگر لازم نیست که حتما از یک چیزی بترسد. وقتی که درک او، شعور او بالاتر میرود، همان شرم کافیست که در وجود او یک کنترلی پدید بیاورد و به او یک ثبات و حلاوت و طراوت شخصیتی ببخشد که به راحتی بتواند با پارهای از بدیها مبارزه کند و مقاومت کند بدون این که لزوما از ترس فلج بشود یا مرعوب یک موجود مهیب سهمگینی بشود و دست و پای خودش را گم کند و نداند که چکار کند. ” وَأَمَّا مَنْ خَافَ مَقَامَ رَبِّهِ وَنَهَى النَّفْسَ عَنِ الْهَوَى” در قرآن داریم. کسی که از ایستادن در مقابل خداوند شرمگین است، یعنی احساس میکند که یک روزی در مقابل او میایستد، نه این که میترسد، بلکه شرمگین میشود که در مقابل چنین خدایی، چرا من چنان کردم.
خیلی این برای یک کسی که رشد شخصیت پیدا کرده از جهنم و از آن ترسها خیلی قویتر است. خیلی پر معناتر و فربهتر است. و برای هر کسی یک کدام از اینها کار میکند. برای یک کسی شاید جهنم خیلی اثر دارد. اشکالی هم ندارد. اما آن، تنها مقام و مرتبهای نیست که آدمی میتواند پایش را بر آن بگذارد. یعنی میتواند بالاتر برود و صعود کند، عروج کند و بالاتر برود و به جاهای بالاتر برسد. لذا مطلب سوم یا مقدمهی سوم من این بود که تقوی و پارسایی که ما با او آشنایی داریم و یکی از آموزههای کلیدی دینی هم هست، متضمن عنصر شرم هم هست و باید این را هم در اینجا ببینیم و به حساب بیاوریم. (ادامه دارد)
- پیاده شده از نسخه صوتى؛ وبسایت عبدالکریم سروش