
سخن امروز من، در باب فضیلت شرم است. شاید در بادی نظر، موضوع چندان مهمی جلوه نکند و یا سوال انگیز باشد که چرا مسالهی شرم را من انتخاب کردم و چه ضرورتی در زمان حاضر دارد.
حقیقت این است که من در این مساله زیاد اندیشه کردهام و بدلیل اهمیتی که برای او یافتهام در عالم اخلاق و فلسفهی اخلاق، اندیشیدم که پارهای از آن مطالب را با شما هم در میان بگذارم. و مقدمهای باشد برای تفکر بیشتر هم برای شما و هم برای بنده و در اثر این تاملات انشاءالله موضوع پختهتر بشود و بتوانیم از دل آن، نتایج بیشتری هم استخراج بکنیم. در میلن عواطف انسانی، عاطفهی شرم، عاطفهی شناخته شدهایست.
اما در مورد او خیلی کمتر سخن رفته است. من اتفاقا literature مربوط به این را، شرم را، در روان شناسی، جامعه شناسی و حتی در فلسفه وقتی که جستجو میکردم، دیدم که در این زمینه، به اعتراف خود روان شناسان و جامعه شناسان و فیلسوفان، کمتر کار شده و نمیدانم چرا چنین مغفول و متروک افتاده است با این که شرمگینی و شرمساری احساس و عاطفهی بسیار مستقیمیست که هر انسانی دست کم یک بار، یک بار که خیلی کم است، بارها در عمر خودش آن را تجربه میکند. و در درون خودش این احساس را قویا یا ضعیفا مییابد و به همین جهت هم شایستهی آن بوده است و هست که مورد تحلیل و توجه بیشتری قرار بگیرد. صرف این که چنین مغفول افتاده است، حقیقتا هنوز برای من مشهود نیست.
این اواخر البته مقالات زیادی به چاپ میرسد که اشارهای به این مقوله میکنند. حتی در این اواخر دو سه تا کتاب مستقل هم در این باب به چاپ رسیده و منتشر شده. اما اگر شما این را با عواطف دیگر انسانی و یا با نحوههای دیگر وجود انسانی مقایسه کنید، میبینید که از توجه قلیلی برخوردار شده است. خب مثلا ما در باب عشق، آنقدر سخن داریم که به حد بیکرانگی رسیده. شاعران ما، ادیبان ما، حتی فیلسوفان ما، در این باب این همه سخن گفتهاند. در باب عاطفهی ترس، این که آدمی میترسد، از جانوران خطرناک، خواه حتی از خداوند، خواه از یک حاکم قلدر، در باب ترس سخن کم نرفته است. و امثال این عواطف که فراوانند. اما در مورد عاطفهی شرم، یا احساس شرم یا شهود شرم، و حالت شرمندگی، به هیچ وجه اطلاعات و بررسیهایی که صورت گرفته، قانع کننده نیست. و همین است آنچه که باعث میشود در بارهی آن بیشتر سخن بگویم.
هنگامی که توجه من به این مساله جلب شد در قصهی آدم بود، آدم و هوا. قصهی آدم و هوا، قصهایست که در دو دین ابراهیمی بزرگ، یعنی در یهودیت و در اسلام، آمده است. و البته در کتاب تورات که برای مسیحیت هم حجت است. ولذا در واقع این داستان در این سه دین آمده است. و هر سه به آن باور دارند. بسیار به نظر من روشن است که این قصه یک قصهی تاریخی نیست. یعنی پارهای از تاریخ بشر و تاریخ زندگی بشر در روی زمین یا در بهشت نیست. بلکه یک اسطورهایست که از دل آن باید وضعیت بشر را بیرون کشید. باید رمزهای آن را گشود و باید به رازگشایی آن پرداخت و از طریق او، جایگاه انسان را در این عالم، در تاریخ، در نسبت با خداوند پیدا کرد. شما به خوبی میدانید که گذشتگان و بخصوص ادیان، زبانشان وقتی که در مورد مسائل عالی و مهم و فراتاریخی سخن میگویند، زبان سمبلیک است. زبان ساده نیست، زبان عبارت نیست به تعبیر صوفیان ما، زبان اشارت است. یعنی اشارتی میکنند و به رمز چیزی میگویند و شما را به دنبال کشف رمز میفرستند. و این کشف رمز البته بر حسب این که چه کسی به این امر اقدام کند، نتایج متفاوت هم خواهد داشت.
در قصهی آدم، خیلی نکته هست. خیلی کانسپت، خیلی مفاهیم عجیب و عظیم و فربه وجود دارد که یکایک آنها را میتوان مورد بحث قرار داد که البته من به هیچ وجه چنین ادعایی و چنین عظمی در حال حاضر ندارم. برای کسانی که میخواهند بیشتر در مورد این بدانند، من فقط یک قلم اشاره میکنم که فیالمثل حافظ، از شاعران ما، کسیست که بیش از هر شاعر دیگری اهتمام به فهمیدن این داستان ورزیده است و در جای جای غزلهای او و اشعار او، اشارهی به این قصه و استنتاج نتایج خاص از این قصه است. چون با داستان آدم است که مسالهی گناه، برای بار نخست مطرح میشود. و شما میدانید که حافظ، شاعر گناه شناس است. یعنی این واژهی گناه و مسائل حاشیهای و مربوط او، در شعر حافظ، بیشترین تجلی و انعکاس را پیدا کرده. هیچ شاعری، به اندازهی حافظ به مفهوم گناه نپرداخته. خب این یکی از مفاهیمیست که در قصهی آدم وجود دارد. مسالهی رانده شدن آدم، مسالهی شیطان، که به خودی خود یکی از فربه ترین مسایل تئولوژیک و اسطورهایست و قصهی بهشت، قصهی خوردن از میوهی ممنوعه، هر یک از اینها، هزار نکته در بر دارد. اما آنی که الان محل نظر من است، این است که شما هم در تورات میخوانید و هم در قرآن، که وقتی که آدم به هوا، آدم به همسرش، از آن میوهی درخت ممنوع خوردند، ناگهان برهنه شدند.
بدلیل خوردن از آن درخت، جامههای آنها فرو ریخت. و آنها که تا آن وقت در مقابل یکدیگر پوشیده بودند، برهنه شدند. در قرآن هست که: “و طفقا یخصفان علیهما من ورق الجنة”، شروع کردند به این که از برگهای درختهای بهشت، به بدن خود بچسبانند و برهنگی و عریانی خود را بپوشانند. از اینجا قصهی شرم مطرح میشود. یعنی آدم از برهنگی خود، هوا از برهنگی خود، شرمگین میشوند. برای اولین بار، هنوز احساس گناه پیدا نشده، و این مسالهی مهمیست که در این داستان میبینیم. هنوز آدم و هوا نفهمیدهاند که گناه کردهاند. هنوز استغفار نکردهاند. ولی همین که از آن میوهی ممنوعه میخورند و عریان میشوند و کوشش میکنند که این عریانی را بپوشانند و از برگهای درختهای بهشت کمک میگیرند، از آنجا مفهوم شرم و حالت و احساس شرم در این دو نفر، در یک مرد و زن که سمبل بشریتاند، جوانه میزند. هم در مرد و هم در زن. در زن و شوهر.
لذا در حقیقت میتوان گفت که به یک معنا شاید ریشه دارترین و آغازینترین احساسی که در آدمی پدید آمده است، مطابق همین اسطورههای دینی، احساس شرمیست که در آدمیست. هنوز مفهوم محبت وجود ندارد بین زن و مرد. هنوز مفهوم عشق وجود ندارد، هنوز مفهوم گناه وجود ندارد. خیلی از این مفاهیم، هنوز مانده که به وجود بیاید. بعدا پیدید میآید و شما که این داستان را دنبال میکنید، میبینید که یکی پس از دیگری این مفاهیم، متولد میشوند و این همان است که من میگویم قصهی آدم و هوا، قصهی بشریت است و این که آدمی، فرداً و جمعا چگونه رشد میکند. چگونه متحول و متکمل میشود، و این تحول تدریجی او، از چه مراحلی عبور میکند، دست کم بنا بر روایات دینی یعنی اسطورههای دینی، آدمی آدمی میشود وقتی که شرم در او پیدا میشود. بعد از آن البته چنان که گفتم، مسالهی گناه است. که حافظ اتفاقا عجیب است که به قصهی شرم را آنقدرها اشاره نمیکند، ولی بیشترین اشارهی او در سراسر دیوان حافظ، به قصهی گناه آدمیست. و این که این گناه به تعبیر مولوی، یک معصیت خجسته بود. یعنی گناه بود، اما در عین گناه بودن، منشا آثار و برکات بسیار عظیم شد. ما آدمیان که اینجا روی زمین هستیم و این تاریخ پر غوغا و پر مشغلهای را پشت سر گذاشتیم، حضورمان روی کرهی زمین در حقیقت بنا بر اسطورههای دینی، معلول دوتا گناه است. یکی گناهی که شیطان کرد و به آدم سجده نکرد و یکی گناهی که آدم کرد و از میوهی ممنوعه خورد، این دوتا گناه باعث شد که لابد خداوند نقشهاش را عوض کند و البته مولانا به ما میگوید که اتفاقا نقشهی خدا همان بود که اینها گناه کنند و آنگاه ما را به زمین بفرستد.
آنطور نبود که او میخواست آدمی در بهشت بماند الی العبد و بعد کار از دست او بیرون رفت. یعنی به دلیل گناه شیطان و به دلیل گناه آدم و نافرمانی این دو، ناچار شد که ما را به زمین بفرستد. ماجرا البته خیلی پیچیدهتر از اینهاست، شما متوجه میشوید که هر یک از دو طرف را که بگیرید، با یک جور انسان و یک جور خدا و یک جور جهانبینی دیگری مواجه خواهید شد که آیا خدا میخواست که ما در بهشت بمانیم، بعد ما روی دستش ماندیم و مجبور شد ما را به زمین بفرستد به دلیل گناه یا این که میخواست گناهی صورت بگیرد تا بهانه پیدا کند که ما را به زمین بفرستد، آنوقت آیا این درست است که بگوییم خدا میخواست گناهی صورت بگیرد؟ کسی که خودش از آن گناه نهی کرده، چگونه مایل است که آن گناه صورت بگیرد؟ به هر یک از اینها که شما رو بیاورید، با یک پارادوکسها، با یک پرسشهای مهیبی روبرو میشوید. و اصلا اسطورهها برای همیناند که ما را با چنین پرسشهای مهیب روبرو کنند و از سادهاندیشی ما را بیرون بیاورند.
چقدر فرق است بین این اسطوره و بین فیالمثل این دیدهی خیلی سادهای که ماها محصول تصادفیم در این عالم. دری به تختهای خورده و بادی آمده و رعد و برقی شده و فرض کنید سلولهای اولیه تشکیل شدند و همینطور پیش آمده و بر حسب natural selection، تا من و شما پدید آمدیم و اینجا نشستیم و جانوران دیگر هم پدید آمدند. علیایحال، اسطورههای دینی این را نمیپذیرند و نوع دیگری تبیین میکنند تولد آدمی و حضور آدمی را در این جهان. این قصهی گناه است. همان که حافظ میگوید:
“دیده دریا کنم و صبر به صحرا فکنم
واندرین کار دل خویش به دریا فکنم
از دل تنگ گنهکار برآرم آهی
کآتش اندر گنه آدم و هوا فکنم”
این که حافظ میخواهد که به ابتدای تاریخ برگردد، میگوید به آن سرچشمه که بروید، باید آن گناه را بسوزانید. اگر آن گناه سوخت، تمام سرنوشت بشریت عوض خواهد شد. و الا اون گناه آدم و حوا بود که ما را به اینجا آورد:
“پدرم روضهی رضوان به دو گندم بفروخت”
خواه آن میوهی ممنوعه گندم باشد، خواه سیب باشد، خواه هر چیز دیگری باشد، هیچ اهمیتی ندارد، عمده این است که نافرمانی صورت گرفته. اما همین حافظ عزیز، به قصهی شرم، که آن هم یکی از عناصر و مولفههای مهم این اسطوره است، که برهنه شدن آدم، برهنه شدن هوا و کوشش برای پوشاندن خویش از یکدیگر، اشارهای نمیکند. (ادامه دارد)
- پیاده شده از نسخه صوتى- وبسایت عبدالکریم سروش