
آن نفسـی که بـاخودی، یار چو خـار آیدت
وان نفسی که بیخودی، یار چه کـار آیدت؟
آن نفسی که باخودی، خود تو شکار پشهای
وان نفسـی که بیخودی، پیـل شکار آیدت
آن نفسـی که باخـودی، بسـتۀ ابـر غصهای
وان نفسی که بیخـودی، مـه به کنار آیدت
آن نفسی که باخودی، همچو خزان فسردهای
و آن نفسی که بیخودی، دی چو بهار آیدت
جمـلـۀ بیقراریت از طلـب قرار توست
طـالب بیقـرار شـو تـا کـه قـرار آیدت
اولین مؤلفۀ مفهومِ «باخودی»، آسیب پذیری است. از نظر مولانا کسی که باخود است از لحاظ روانی و باطنی بسیار شکننده و به تعبیر او «شکارِ پشه» است. در زندگی متعارف، انسان ممکن است شکار ببر و پلنگ شود، اما شکارِ پشه شدن امری غریب مینماید. در واقع، از آنجا که عموم آدمیانِ «باخود»، با تصویر دیگران از خویش زندگی میکنند، این تصویر چنان برای آنان دلپذیر است و محوریت دارد که اگر خللی در آن ایجاد شود، با آسیبهای روانیِ عدیده و جدیای مواجه میشوند. چنان که برخی از روانکاوان آوردهاند، در هر فرد میتوان «من»های مختلف را از یکدیگر تفکیک کرد و بازشناخت.
مجموعۀ توانمندیها، ناتوانیها، معلومات، خلق و خو، آرزوها، داشتهها، حسرتها، ناکامیها و همۀ آنچه که به واقع هست، یک تصویر از «من» را شامل میشود (من واقعی). تصویر دوم، عبارت است از تلقی هر کس از خویشتن (من). البته اگر متوهّم باشیم درک نادرستی از خود خواهیم داشت و مجموعۀ توانمندیهایمان را بیش از آنچه که هست و ناتوانیهای خود را کمتر از واقع به حساب میآوریم و خودشیفتگی مانع از این میشود که تصویر درستی از خویشتن داشته باشیم. عموم کسانی که مستبد و متفرعناند، تصویری از خود دارند که مطابق با واقع نیست. تصویر سوم عبارت است از تلقیای که دیگران از «من» دارند. ما در جامعه زندگی میکنیم و موجوداتی اجتماعی هستیم و دیگرانی که با ما تنظیم مناسبات و روابط میکنند، مطابق تصویر و تلقیای که از ما دارند، با ما رفتار میکنند. در نهایت تصویر چهارم عبارت است از تصویری که من از تلقیِ دیگران از خویشتن دارم. یعنی من فکر میکنم که دیگران راجع به «من» چه تصوری دارند و این تصویر، منِ چهارم را میسازد. از نظر مولانا، عموم آدمیان به میزانی که با تصویر دیگران از خویشتن زندگی میکنند (من چهارم)، آسیبپذیرند و از زندگی اصیل فاصله میگیرند. زندگی اصیل متعلق به کسی است که با مسألهها و دغدغههای واقعی خود زندگی میکند و در بند تصویری نیست که دیگران از او دارند. به میزانی که انسان از «باخودی» حرکت میکند و به «بیخودی» نزدیک میشود، این «منِ چهارم» کمرنگ میشود و «منِ اول» محوریت مییابد. اما برای عموم انسانها، منِ چهارم و تصویرِدیگران از ایشان اهمیت زیادی دارد؛ به طوری که هر ترَک و خدشهای که در آن بیفتد، به هم میریزند و پریشان میشوند؛ در واقع آنقدر شکننده میشوند که گویی پشه هم میتواند ایشان را شکار کند. اگر در زندگی اطراف خود جستجو کنیم، میبینیم کثیری از آدمیان به تفاریق و البته با درجات متفاوت با تصویر دیگران از خود زندگی میکنند. «بیخودی» متضمّن فاصله گرفتن از منِ چهارم، و نزدیک شدن به منِ نخست و پیل را شکار کردن و کسب هاضمۀ فراخ و بهدست آوردن دلی دریاگون است. انسان «باخود» عمیقاً گرفتار و مفتون خویش است، به نحوی که در بند و دلمشغول دیگران نیست و آنها را نمیبیند و به حساب نمیآورد. در مقابل، انسانِ «بیخود»، دیگران را بیعلت دوست میدارد. به تعبیر اریک فروم، اگر کسی «هنر عشق ورزیدن» داشته باشد، زندگی را بهتر سامان میبخشد؛ این هنر به معنای دوست داشتنِ انسانهای گوشت و پوست و خوندار، فارغ از نژاد و مذهب و جنسیت آنهاست، مگر کسانی که دشمنِ انسانیت و مدنیت و مدارا هستند. انسان «بیخود» به راحتی میتواند دوست بدارد و با دیگران بر سر مهر باشد. رمان برادران کارامازوف، نوشتۀ داستایفسکی، دو شخصیت محوری دارد، یکی ایوان و دیگری آلیوشا. جدال شک و ایمان در این اثرِ ماندگار به خوبی تصویر شده و داستایفسکی دغدغههای عمیقِ وجودی خود را به زیبایی به رشتۀ تحریر در آورده است. آلیوشا در جایی از رمان میگوید: «انسان مؤمن کسی است که به اندازۀ رنجهای بشریت رنج میبرد.» یکی از صفاتِ شخصیت آلیوشا این است که همۀ موجودات را دوست میدارد. نباید چنین انگاشت که این امر، کار سادهای است؛ چرا که یکی از مؤلفههایِ محوریِ دوست داشتنِ بیدریغِ دیگران، خود را ندیدن است. کسی که خودشیفته است، نمیتواند از حصار شخصیِ خود بیرون آید و معطوف به «دیگری» شود. در زبان فارسی «توجه کردن»، عنایت و التفات داشتن معنا شده است. در زبان عربی، واژۀ «توجه» از «وجه» به معنای صورت میآید و معنای تحتاللفظی توجه کردن، عبارتست از به سوی وجه و صورتِ دیگری نظر کردن. کسی که خودمدار و «باخود» است، از نظر و توجه کردن به دیگران غافل میشود و معطوف به خود میگردد؛ در حالی که انسانِ «بیخود»، دلمشغول «دیگری» است و به سوی او نظر میکند؛ او را میبیند و به حساب میآورد.
- بخشى از مقاله “من چه سبزم امروز”- جرس