
میر حسین موسوی به عنوان یکی از تاثیر گذارترین چهره های تاریخ سیاسی ما، اگرچه با در دست داشتن ۸ سال سکان امور اجرایی کشور در زمان جنگ و در قامت نخست وزیر و همچنین ایفای نقش پیشروی جنبش سبز مورد توجه قرار گرفته اما تنها ایفای این نقش هاى سیاسی نیست که او را برجسته کرده؛ او سیاستمدار هنرمندی است که در زمینه های گوناگون هنر چون نقاشی و معماری نیز آثاری ماندگار را تولید و ثبت نموده و این یادداشت، یادى از نگاه معمارانه ى او به “زندگى” است.
میر حسین موسوی بعد از کودتای انتخاباتی سال ۱۳۸۸ اقدام به انتشار بیانیه ها و نیز منشوری برای جنبش سبز کرد که در آن جدا از ارائه راهکارهای سیاسی برای جنبش و نقدهای اساسی بر رفتار و کنش های حاکمیت اقتدار گرا، به یک جنبه ی اساسی تکیه و تاکید داشت. این شاه کلید میر حسین موسوی برای عبور از آن فاجعه ای است که حاکمیت اقتدار گرا این روزها بر جامعه تحمیل می کند، این کلید واژه، شاید در نگاه اول یک برداشت غیر سیاسی باشد اما بررسی عمیق آن می تواند ابعادی را روشن کند که شاید تا امروز کمتر کسی به آن اشاره کرده است. این کلید واژه چیزی جز “زندگی” نیست.
میر حسین موسوی به “زندگی ایمانی” اشاره می کند، این زندگی ایمانی شامل یک الگوی زیست ایرانی – اسلامی است که حتى پیش از انتخابات برای تبیین آن تلاش شد. اما به این نکته ی اساسی توجه داشته باشیم که او با توجه به خاستگاه فکری – اعتقادی خود بر این باور است که «مردم ما اینک با پوست و گوشت و استخوان خود دریافتهاند که تنها راه همزیستی مسالمتآمیز سلیقه ها و گرایشها، و اقشار، اقوام، مذاهب و ادیان گوناگونی که در این سرزمین پهناور زندگی میکنند اذعان به وجود تنوع و تعدد شیوههای زندگی و اجتماع بر کانون آن هویت دیرینه ای است که آنان را به یکدیگر پیوند میزند، اگرچه فهمهای ضعیف و باژگونه از دین هضم نکنند که این اذعان نه بدان معناست که اسلام ناب دین حق و آئین خاتم و صراط مستقیم نیست، بلکه یعنی اجباری در دین وجود ندارد، به درستی که راه از بیراهه بیان شده است. لا اکراه فی الدین قد تبین الرشد من الغی» ـ بیانیه شماره ۱۱
با این نگاه ما شاهد آنیم که میر حسین موسوی تلاش می کند، زندگی تمام افراد جامعه را فارغ از وابستگی های قومی و مذهبی پررنگ نشان دهد. در ادامه اما او با طرح یک سوال، موضوع مبارزه، آرمان و زندگی را به هم پیوند می زند. او در بیانه ۱۳ اشاره به دور شدن و فاصله گرفتن از آرمان های انقلاب ۱۳۵۷ می کند و به این پرسش محورى مى پردازد که چگونه می توان تحولاتی را به وجود آورد که ۳۰ سال دیگر چنین سوالی مجددا مطرح نشود: «ما تنها در صورتی به این اطمینان میرسیم که دستاوردهای سیاسی – اجتماعی خود را به زندگیهای روزمرهمان متکی کنیم». او پایداری یک تحول اجتماعی – سیاسی را در آن می بیند که کنش ها و نتایج آن هر روزه در زندگی دیده شود و مادامی که چنان باشد، محصول آن واکنش، پایدار می شود و به محض بازگشت مردم به خانه هایی که در آن زندگی از آن تحول خالی است، خواست ها و آرمان ها فراموش می شود. میر حسین موسوی در ادامه نگاهی را مطرح می کند که می تواند عرفانی ترین نگاه سیاسی قلمداد شود. «مبارزه امری مقدس است، اما دائمی نیست. آنچه دائمی است زندگی است». او با طرح این مساله به زیبایی مبارزه ی سیاسی – اجتماعی را وارد فازی می کند که هزینه های یک مبارزه را همسنگ با لحظه لحظه ی زندگی تک تک افراد جامعه می کند. او با طرح این نگاه طیف عظیمی از مردم را شریک تحولات اجتماعی می کند و کنش های سیاسی را صرفا از دست سیاست ورزان خارج می کند و به خانه های یک جامعه ی رنگارنگ می برد.
میر حسین موسوی در ادامه ی این نگاه است که راه سبز امید را مطرح می کند و مى گوید راه سبز امید را باید زندگی کرد : «راه سبز را زندگی کردن یعنی هر روز و همزمان که در خانههایمان و سرکارمان و در کوچه و خیابان و بر سر معیشتهای روزمره خود هستیم این پیام با غیرقابل انکارترین ندا تکرار شود، آن گونه که مسلمان بودن و ایرانی بودن و این زمانی بودن ما تکرار میشود.». او این مسیر را راهی پیچیده و نو نمی داند : «به همین ترتیب اگر گفته میشود راه سبز را باید زندگی کرد سخنی پیچیده و تازهای و دعوت به امری ناشناخته نیست. بلکه توجه دادن به همان چیزی است که دارید تجربه میکنید، و این که حرکت امروز مردم ما به خلاف عهدهای پیشین، آغاز نوعی از زندگی است. در همصداییها و پیوندها و چشمپوشیها و یکرنگیها و هوشمندیها و سرزندگیهایی که ادامه این مسیر مستلزم آن است حظی وجود دارد که زندگی را سرشارتر میکند».
در بخشی دیگر میر حسین موسوی هر واقعیتی را شامل ابعادى بیرونى و درونى می داند. او بر این باور است حاکمیت می تواند ظاهر امور را به جبر تغییر دهد اما این همه جباریت و ظلم با نگاه مردم تغییر می کند. او نمونه ی زندانیان سیاسی را مطرح می کند که به ظاهر لباس حبس به تن آنها می شود، اما نگاه مردم با خانواده های آنان این بازی را تغییر می دهد و آنان را در نگاه مردم نه یک اسیر که سرافراز می نماید. میر حسین موسوی این تغییر معنا را تنها یکی از معجزات قدرت مردم می داند. او در ادامه هر اصلی را ( حتی اصول مندرج در قانون اساسی ) تنها در شرایطی اصلاح پذیر می داند که مردم آنها را به خانه های خود برند و با آن زندگی کنند، چنانچه آن اصل با زندگی اشان مطابق بود آن را تنفیذ می کنند و اگر نه، این جامعه است که خود بر اساس ساختار های خود به تغییر آن خواهد پرداخت، این تنفیذ و تغییر هرگز نمی تواند حالت جبری به خود گیرد.
موسوی یک جنبه ی اساسی در زندگی را به همه توصیه می کند: صبر؛ «خواستههایشان را چنان با حوصلهای زندگی میکنند که گویی میتوانند صد سال آنها را زندگی کنند؛ حوصلهای که مخالفانشان را خسته کرده است، حوصلهای که از رشد حکایت میکند». او حتی در زمان حصر خانگی و پس از مرگ پدرش نیز بر این نگاه، تاکید و همه را به همین صبوری دعوت می کند.
وسرانجام میرحسین موسوی همواره بر تقویت شبکه های اجتماعی تاکید مى کند، او حتی در شعارهای انتخاباتی خود با شعار ‘ هر شهروند یک ستاد ‘ تلاش کرده تا این شبکه ها را حتی به صورت فردی به هم متصل کند. او می نویسد : «در هر کجای جهان که هستیم،های اجتماعی را در میان خود تقویت کنیم. باید خانههایمان را رو در روی یکدیگر بسازیم؛ به تعبیر قرآن، خانههای خود را قبله قرار دهیم، یعنی به این هستههای اجتماعی که واحدهای بنیادین جامعه ما هستند بپردازیم، اهمیت آنها را بشناسیم و بیش از پیش به آنها رو کنیم تا قدرتهای نهفته ای که دارند برای ما ظاهر شود. خانه های خود را قبله قرار دهیم؛ یعنی اگر تا پیش از این هر دو ماه یک بار همدیگر را ملاقات میکردیم اینک هفته ای دوبار گرد هم جمع شویم. قدرت شبکه های اجتماعی ما در این امر است».