
معاون مبارزه با جرایم جنایی پلیس آگاهی نیروی انتظامی در گفتوگو با خبرگزاری ایسنا گفته است در سال ۱۳۹۰ از مجموع قتلهای صورت گرفته، در «حدود ۳۳ درصد» آنها، میان قاتل و مقتول نسبت خانوادگی وجود داشته و افزوده است: «قتل زن توسط شوهر سهم بیشتری نسبت به سایر موارد دارد.» هادی مصطفایی خاطر نشان کرده که در سال ۱۳۹۰، «۱۵ درصد» قتلهای صورت گرفته در ایران با انگیزه «ناموسی» بوده است. بر اساس اعلام اداره مبارزه با جرایم جنایی، در سال۱۳۸۹ «۲۸/۲درصد» از مقتولان زن بودهاند که «۶۲ در صد» از آنها نیز توسط بستگان خود به قتل رسیده بودند.
تصویری که بعد از خواندن این خبر در ذهن نقش میبندد تصویری دور، خشونتآمیز و افسوس برانگیز است. شأن انسانی و کرامت اجتماعی زنان انگار دردست بستگان آنهاست و البته وقتی از بستگان سخن می گوییم، متآسفانه منظور – بی اینکه اشارهای کنیم – مردان خانواده هستند.
خشونت خانگی در سراسر دنیا عادیترین و شایعترین خشونت فیزیکی است. این خشونت در همه اقشار اجتماعی، همه سنین و همه کشورها و مناطق رایج است. تنها قانون، سیاست، فرهنگ و امکانات موجود برای برخورد با این جرم متفاوت است، ویژگی مشترک در انواع دستهبندیها و بررسیها اینست که بیشتر قربانیان در سراسر دنیا زنان و بیشتر مجرمان هم مردان هستند. و بدترین نوع این خشونت قتل ناموسی است. رابطه بین قتل و قاتل و مقتول چیست؟ چه چیزی موجب میشود مرد قاتل شود و زن مقتول؟
انواع خشونتها و جرمها بیتردید نشان از تفکر و احساسی دارد که همه جای دنیا با آن آشناییم. در بعضی زبانها و فرهنگها آن را حسادت مینامند، جایی آنرا حس قوی تملک، برخی آنرا ناموسپرستی میدانند و دیگرانی هم غیرت… در هر صورت تهمایه اصلی اینها باور داشتن به یک اصل است: «تعلق زن به مرد». این حس مالکیت که تا آنجا پیش میرود که مردی به خود اجازه میدهد جان زن دیگری را بگیرد. بیتردید اگر رفتاری که از این زن سر زده باشد، از یک مرد برآید، چنین مجازاتی در پیش ندارد. اهمیت و شگفتی این پدیده آنجاست که اگر به این زن و مرد تنها به عنوان انسانهایی مستقل و فرای جنیستشان نگاه کنیم، چیزی جز بردهداری – که سالهاست نوع کلاسیک آن بر اندازی شده - نمیبینیم: «تعلق انسانی به انسان دیگر»
مقایسه بردهداری با خشونتهای خانگی و اینگونه قتلها شاید در نگاه اول زیادهروی باشد، ولی وقتی به تکرار خشونتهای فیزیکی و روانی مستمر و روزمره نگاهی گذرا بیاندازیم باور میکنیم که سکسیم، یعنی برتری دادن مطلق یک جنس به جنس دیگر و تربیت و رشد آنها برای پذیرش نابرابریهای جنسیتی نوعی از بردهداریست که همچنان برپاست.
برای مواجهه با خشونتهای انسانی سیاستهای پیشگیری و مجازات در همه کشورها اجرا میشود و بیتردید نقش آموزش و فرهنگسازی از همه پررنگتر است. این آموزشها وقتی اثربخش میشود که از کودکی و نوجوانی آغاز شود و در رسانههای عمومی نیز یادآوری شود تا بتواند جاهای خالی را در فرهنگ پر کند. برای مواجهه با چنین آمار عجیبی در مورد خشونت علیه زنان و قتل آنها که هر انسانی را به فکر وا میدارد، باید هم به پیشگیری و هم به درمان اندیشید. تا وقتی زنی که قربانی خشونت است راهی برای ترک محل خشونت نداشته باشد، چرا که باز اسیر سیستم مردسالار دیگریست که از او حمایت نمیکند و آنقدر میسوزد و میسازد و دوام میآورد که روزی به قتل برسد!
وقتی که زنان به این باور برسند که سهم زندگی و جانشان در آبروی خانه و خانواده به اندازه سهم مردان خانواده است، از این که سیلی خورده باشند و ناسزا شنیده باشند، شرمگین شوند و خشمگین شوند، میتوانند خشونتی که بر آنها روا داشته میشود را متوقف کنند. زن قربانی خشونت تا وقتی زنده است محکوم به صبوری و تحمل است و روزی هم به بهانه «دوست داشتن» مقتول میشود.
در این میان چه چیز جز احترام به شأن انسانی و برابر دانستن زن و مرد آیا میتواند زن را از مالکیت مرد خارج کند و زنان و مردان به این باور برساند که هیچ انسانی حق خشونت علیه دیگری را ندارد؟
این تغییر احساس شرم به خشم برای آینده بهتر و آمار پایینتر جرم و جنایت جنسیتی در سایه تلاش تک تک ماست. خشونت، بر خلاف تصویر ذهنیمان، دور نیست.
باور کنیم خانه و خانواده، محل امن آرامش است، نه بردهداری جنسیتی.